فردا روز گل نرگس است

2 تير 1392 ساعت 8:21


وبلاگ سکوت شلمچه نوشت: ایمان دارم به فردایی که می‏آید فردای سبز فردای روشن از گل فردای سراسر سپیده فردای باران‏خیز علی‏رغم همه ناامیدی‏ها علی‏رغم همه بی‏عدالتی‏ها علی‏رغم همه بی‏تفاوتی‏ها زنجیرها تازیانه‏ها شکنجه‏ها به فردایی که روز گل نرگس است روز جهانی باران و پونه است روز جهانی مهربانی است روز جهانی اقاقیا روز جهانی عدالت است با وجود همه رنج‏ها نامرادی‏ها مصیبت‏ها با وجود این بی‏شمار آدم‏های آهنی و سنگ با وجود این همه برج‏های دروغین این همه دیوارهای شعارزده این همه مرزهای ناامن این همه آدم‏های انسان‏نما ایمان دارم به فردایی که روز بارش صلوات است روز بارش یکریز «ایاک نعبد و ایاک نستعین» است روز شرمساری گناه است روز آشکاری حقیقت است روز قیامت انتظار است ای زیباترین سلام صریح زیباترین نگاه شگفت‏انگیز از امروز، لحظه‏ها، آمدنت را شادباش می‏گویند و بر تمام پرنده‏های عاشق فروردین لبخند می‏زنند از امروز، آواز قدم‏های تو را تمام دقیقه‏ها به گوش ایستاده‏اند چیزی به تماشا نمانده است فردا، روز طلوع گل‏های آفتابگردان روز نزول باران اردی‏بهشت روز فراگیری شادی است هرگز آدینه‏هامان رنگ نمی‏بازد هرگز کوچه‏هامان یتیم نمی‏شوند هرگز بهارمان ناپایدار نیست هرگز دست‏هامان خالی نمی‏شود لبخندهامان نمی‏میرند؛اگر تو یک آن، صدایت را در گوش جانمان بپراکنی اگر طلوع کند چشم‏هایت بر ما اگر بر زمین بپاشی شکوفه لبخندت را آواز قدم‏هایت را به گوش ایستاده‏اندتمام دیوارهایی که تکیه داده‏ای به آن تمام پنجره‏هایی که عطر پیراهنت را وزیدند نماز ظهورت را قامت بسته‏ایم إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعِین تو را صدا می‏زنیم ایاک نعبد و ایاک نستعین تو را که فردای نقره‏ای زمینی ایاک نعبد و ایاک نستعین تو را که آمدنت شگرف است ایاک نعبد و ایاک نستعین تو را که لبخندت زیباست ایاک نعبد و ایاک نستعین تو را که جمعه‏ها، بهانه‏ات را گرفته‏اند ایاک نعبد و ایاک نستعین تو را که آفتاب، بهانه نگاه توست تا کدام روز، این بغض‏های بی‏گمان کشنده این زخم‏های بی‏گمان عمیق این گریه‏های بی‏گمان سوزناک را صبور باشیم در نماز دو رکعتی دیدارمان تا کدام روز، سوگوارانه زخم‏هایمان را هجی کنیم ای فرزند آفتاب ای سپیده‏تر از سپیده ای روشن‏تر از روشن! در این حوالی یکریز پائیز در این سراشیبی یکریز تاریک در این عمیق یکریز وحشت در این روزگار بی‏گمان دلگیر که لبخند در هیچ کوچه‏ای نمی‏شکفد، تا بیایی که درختان در معرض مصادره‏اند، تا بیایی که باران در معرض عقیم شدن است، تا بیایی و زمین در معرض ویرانی است، تا بیایی آه! از این سیاه این تاریک این ترس همیشگی موهوم این زمین سرگردان آه! از این وصف‏های طویل اتوبوس‏های فشرده دقیقه‏های بی‏دریغ این برج‏های تا هنوز بلند این دهان‏های تا هنوز چندش‏آور این دیوارهای تا هنوز مرگ‏بار این چشم‏های تا هنوز نگران آه! از این مناجات‏های بی‏اجابت هوای این روزهای بی‏تو مرده و سنگین است بی‏پروا و مغرور است بی‏رحم و متلاطم است دریغ! از این دقیقه‏های سرد و بی‏فانوس دریغ! از این همیشه‏های حزن‏آور چهل چهارشنبه را نذر آمدنت کردیم چهل جمعه را تا جمکران پیاده آمده‏ایم تا زیارت خوانی چشم‏هایت تا ندبه خوانی لب‏هایت آمدیم و ناامید برگشتیم آمدیم و تو را ندیدیم امّا تو آمدی و روشن شد زمین تو آمدی و باران گرفت تو آمدی و... ما تاریک ماندیم همچنان کور، همچنان ناسپاس، همچنان بی‏تفاوت... ستاره‏های به زمین آمده‏اند درختان از شکوفه آذین بستند کوچه‏ها کوچه‏های صمیمیت است کوچه‏های مهربانی است کوچه‏های یکدست اردیبهشت چشم‏ها؛ بوی پنجره گرفته‏اند باز و روشن سبز و جاری خیابانها دلباخته‏اند روز انتشار باران است روز انتشار نور است فصل شمعدانی‏هاست فصل طلوع لبخندست هزار شاخه صلوات تقدیمت هزار شاخه سلام تقدیمت هزار شاخه گل نرگس تقدیمت ای صراحت سبز! ای روشنیِ بی‏وقفه چشم نرگس روشن چشم تمام ستاره‏ها روشن! چشم تمام گلدسته‏ها روشن دل زمین روشن و تو رسیدی و باران گرفت و شب‏بو و تو رسیدی و سپیده شد و بهار و تو رسیدی و گل‏ها شکفتند و چشم‏ها و تو چونان صبح؛ دمیدی بر تن شب گرفته زمین مقدمت نور باران!! انتهای پیام/


کد مطلب: 2980

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdca.anuk49now5k14.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir