استاد اخلاق امام راحل ، امام را روح خدا می دانست

19 اسفند 1392 ساعت 17:38


حرف لر  نوشت: یكی از افرادی كه از محضر عالم بزرگ مرحوم شاه آبادی كسب فیض نمود امام امت (ره )بود كه نزد آیت الله شاه آبادی كتابهای عرفانی فصوص الحكم ، مفتاح الغیب و منازل السائرین را فراگرفت .
 امام (ره ) درباره آشنایی خود با آیت الله شاه آبادی را فرمودند:
من پس از آنكه توسط یكی از منسوبین مرحوم شاه آبادی با ایشان آشنا شدم ، در مدرسه فیضیه ایشان را ملاقات كردم و یك مساله عرفانی از ایشان پرسیدم . شروع كردند به گفتن ، فهمیدم اهل كار است .
به دنبال ایشان آمدم و اصرار می كردم كه با ایشان یك درس داشته باشم و ایشان در ابتدا قبول نمی كردند تا به گذر عابدین- یكی از محلات قم - رسیدیم و بالاخره ایشان كه فكر می كرد من فلسفه می خواهم قبول كردند.
  ولی من به ایشان گفتم كه فلسفه خوانده ام و عرفان می خواهم و ایشان دوباره بنا را گذاشتند بر قبول نكردن و من باز هم اصرار كردم ، تا بالاخره ایشان قبول كردند و من حدود هفت سال نزد ایشان فصوص و مفتاح الغیب خواندم ...
  آیت الله شاه آبادی به امام علاقه زیادی داشت به گونه ای كه هر گاه می خواست او را صدا كند بدون آوردن پسوند یا پیشوندی همان گونه كه پدران فرزندان خود را صدا می كنند می فرمود روح الله ! آری ، او امام را روح خدا می دانست . البته علاقه امام هم به استادش بسیار زیاد بود تا آنجا كه هر گاه از ایشان نامی به میان می آورد می فرمود: روحی له الفداء، جانم فدای او باد!
این مطلب در كتابهای امام (ره ) بخصوص در كتابهای عرفانی ایشان كاملا مشهود است .
در موقعیتی كه رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطیل نموده بود آیت الله شاه آبادی هیچ گاه نماز و سخنرانی اش قطع نشد.
 زمانی هم كه رضاقلدر پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع كرده بود او فرزندانش را به روحانی شدن و پوشیدن لباس مقدس روحانیت تشویق كرد و به بركت همیت تلاش ‍ مخلصانه هفت تن از فرزندان ایشان روحانی شدند.  ماءموران رضاخان ، برای آنكه بتوانند صدای حق طلب آیت الله شاه آبادی را خاموش كنند، منبر او را از مسجد جامع دزدیدند ولی از آن پس ایشان ایستاده سخنرانی می كرد و می گفت.
  منبر سخن نمی گوید اگر می خواهید سخنرانی تعطیل شود، باید مرا ببرید و من هر روز قبل از اذان صبح تنهایی از منزل به طرف مسجد می آیم ، اگر عرضه دارید آن وقت بیایید و مرا دستگیر كنید!
  بر پایه این گفتار شجاعانه روزی عده ای روباه صفت برای دستگیری شیخ عارف به مسجد جامع حمله ور شدند و با بی شرمی تمام همچون لشكر یزید چكمه پوشان وارد مسجد شدند كه ناگاه آیت حق نهیبی بر آنها زد و همگی آنها پا به فرار گذاشتند و برای دستگیری ایشان در بیرون مسجد كمین كردند و آنگاه كه آیة الله شاه آبادی از مسجد خارج شد فرمانده آنها رو به شیخ عارف كرد و گفت : آقای شاه آبادی ! آقای شاه آبادی ! تو باید همراه ما بیایی كلانتری!
  آیت الله شاه آبادی ایستاد و در حالی كه ابروانش به هم گره خورده بود گفت :برو به بزرگترت بگو بیاد! و به راه خود ادامه داد.
منبع:بر گرفته از بخشی از زندگی شاه آبادی، محمد علی/علماو بزرگان قرن چهادهم/حوزه نت
*گردآورنده: اکرم جافری


کد مطلب: 13019

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcdnz0f.yt0sf6a22y.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir