وقتی جز خدا کسی کنارت نیست...

25 مرداد 1392 ساعت 7:24


وبلاگ بیت آخر نوشت: بی تو مهتاب  شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی حشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دیگران است
تا فراموش کنی چند ازاین شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی،نرمیدم،نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم،همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،ندانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک بر چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم
رفت در ظلمت غم،آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبرهم
نکنی دیگر از آن کوچه گذرهم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


کد مطلب: 6296

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdce.o8pbjh8wp9bij.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir