زندگی فیـس بوکی ، غذاهــای فست فودی
1 مهر 1392 ساعت 8:50
وبلاگ ریحانه نوشت :
پسرعمهم نشسته بود پای کامپیوتر. همچین چسبیده بود به صندلی که حتی برای شام کَنده نشد. روبروش میشینم میگم «فرهود! چه خبر؟ زندهای که هنوز؟». میگه «عضو فیسبوک هستی؟». میگم «زیاد بهش سر نمیزنم.». میگه «اسمت چیه که پیدات کنم؟». اسمم رو میگم و شروع میکنه به گشتن. یهو با تعجب میگه «یعنی اشکال نداره من بیام توی پروفایلت؟». میگم «نه! چه اشکالی؟ مگه اشکال داره من پروفایل شما رو ببینم؟!» میگه «خب چون دختری شاید زیاد خوشت نیاد! بچهها شیطونی میکنند. میدونی دیگه!». میگم «متوجهم. اصولا همهچیز زیر سر “بچهها”ست. مثل قدیما که همهی خرابکاریها زیر سر “بعدازظهریها” بود.»…
شروع میکنه از مزیتهای فیسبوک و جذابیتش میگه. میگم «پسر خوب! اون زمان که ما اومدیم فیسبوک، اونجاها همه بیابون بود. هنوز جادههاش آسفالت نشده بود. شما یادت نمیاد. هنوز طفل بودی اون موقع.». میگه «حالا چرا نیستی؟». میگم «آدم وارد فیسبوک که میشه انگار وایساده سر خیابون، هر کیو که رد میشه نگه میداره، تمام اطلاعات و اخبار زندگانیش رو میذاره کف دستش! میگه برو به سلامت!».
هنوز با کامپیوتر مشغوله. میگه «بیا اینو ببین!». وقتی میرم پشت سیستم، میبینم وبکم رو روشن کرده و داره با یه چهره (!) چت میکنه، از اونایی که یه عالمه مدادرنگی دارند! پروفایل خانومه رو نشونم میده و میگه «همین الان توی فیسبوک آشنا شدیم.». برای خانومه دست تکون میدم، یعنی «یوهو! من اومدم!!». به فرهود میگم «توی عکس پروفایلش چقدر مینیاتوری به نظر میاد! با وبکم تفاوت را احساس کنید! خدا بیامرزه پدر آقای فتوشاپ رو! هر کاری از دستش برمیاد برای این مردم انجام میده! اجرش با صاحب مجلس!».
فرهود داره تندتند تایپ میکنه. میگم «روسریش منو کشته! خب پس چرا عکس پروفایلش روسری نداره؟» فرهود میگه «الان ازش میپرسم». براش مینویسه «به قول شاعر، پیش من چادر رو بردار!». خانومه در حالیکه داره از خنده ریسه میره مینویسه «ئه؟ نمیشه که. آخه تو نامحرمی!». میزنم زیر خنده. جلالخالق! عجب ملت جُکی داریم! خودشو گذاشته سر کار یا ما رو؟!
فرهود مینویسه «حالا دیگه ما نامحرم شدیم؟!». خانومه مینویسه «اصلا قرار نبود اینجا غیر از فامیل و دوستام کسی رو Add کنم. اما وقتی شایان [دوست فرهود] رو Add کردم گفتم حالا تو هم باشی!». میگم «یاد اون موجودی افتادم که وقتی زیر پروفایلش آتیش روشن کردند، کمکم آبپز شد! ولی تا انداختندش توی وبکم یهو پرید بیرون!!». فرهود میگه «زیرنویس فارسی نداره حرفت؟». میگم «قورباغهی طفلی رو میندازن توی آبجوش، یهو میپره بیرون. اما وقتی میذارنش توی ظرف آب و نمه نمه گرمش میکنند، اونقدر میمونه تا کاملا آبپز میشه. حالا مصدوم آمادهست. نوش جان!! این طفلی هم انگار داره کمکم آبپز میشه توی فیسبوک!».
کد مطلب: 9113
آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcf.yd1iw6dymgiaw.html