کلاس در تهرانی شدن نیست

14 مهر 1392 ساعت 22:07


وبلاگ(‌شیفتگان)‌نوشت: از میدان تجریش که سرازیر می شویبه سمت پایین، انگار 3تا کشور جدا را در عرض یک ساعت سیر می کنی.3کشور که نه،3 جامعه! تهران شهر عجیبی است.آدم یک هفته هم در تهران زندگی کند تبدیل می شود به یک کارشناس تهران شناسی.چه رسد به من که مدتهاست به تهران آمد و شد دارم و چندی است که اینجا ساکنم.کار کردم ، راه رفتم،درس خواندم و...در میان این کلان شهر زیسته ام. برای ما شهرستانی ها شبهای تهران از روزهایش زیباتر است.شبها فقط نور ها هستند که دیده می شوند.زشتی ها شبها دیده نمی شوند.روز را می گویی؟روزها هم خورشید کدر است؛ انگار هوای اینجا همیشه ابر دارد.هرچند خیابان ها هم دارد تبدیل می شود به مانعی برای دیدن آسمان! ساختمان های بلند مرا یاد عکسهایی می اندازد که از منهتن دیده ام.انگار آن بالاها تا این پایین ها که آسمانش پررنگ تر است، یعنی تمامی تهران دارد همه ی تلاشش را می کند که غربی شود.در تهران همه مسابقه می دهند تا غربی شوند!ساختمان های غربی،ماشین های غربی،موسیقی غربی،لباس های غربی و حتی آدمهای غربی! و جالب اینجاست که خیلی از هم پیاله های ما که به تهران می آیند یا تهرانی ها را می بینند،به طریق زایدالوصفی سعی می کنند تهرانی شوند.لهجه های محلی که در میان بی اخلاقی تهرانی ها به سخره گرفته می شوند،مایه شرم شهرستانی هاست. "تهران شهر اخلاق"! شاید اگر این را شهرداری نمی گفت موضوعی برای خندیدن این مردم عبوس نبود.مردمی که صبح ها ساکتند و عصر ها با تمسخر عقب افتاده ای می خندند.قدیم ها به کچل محله می گفتند زلف علی! تهران پایتخت عشق و دوستی! حالا عشقش را شاید بی ربط نگفته باشد.مثل دانشجویان هنری که مثنی و فرادی دور حوض وسط فرهنگستان هنر می نشینند و با هم حرف می زنند.یا مثل جوانی که نامزدش را روی نیمکت های پارک ساعی در آغوش کشیده بود.یا حتی مثل قرار گذاشتن در مترو... صبح که از سالن متروی اکباتان با عجله می روی به سمنت خط 4 ، از این سی کرور آدم تنها چیزی که می شنوی صدای پاهاست.شبیه لشکر تاتار که صدای نعل اسب هایشان خبر از حمله ای سهمگین می دهد.عجله می کنی تا شاید یکی از صندلی های آبی را تصاحب کنی.و در بلندگو کسی همیشه یادآوری می کند که "رعایت حقوق سالمندان نشانه شخصیت شماست"! در شهرستان اما این مسائل سالهاست که حل شده است.دروغ گویی و عصبانیت و دورویی در تهران یک مساله عادی است.حتی عادی تر از آن دختران ساپورت پوشی هستند که دانسته یا ندانسته ، با افتخار خود را به چشمان نا محرم عرضه می کنند.آنقدر این مساله عادی است که هیچ کس ککش هم نمی گزد.نه فرهنگی و نه انضباطی ! هیچ واکنشی در این شهر اخلاق! نمی بینی.زنان خیابانی انگار رشدشان از نرخ تورم هم بیشتر است و بیشتر از آن رشد نرخ مردان خیابانی! در تهران آرامش نیست.روزمرگی بیداد می کند.همه چیز دو رنگ است.سفید و مشکی.مشکی ها یا عینک اند یا ریمل.سفید ها هم یا سنگ ساختمان ها هستند یا کاغذهای تبلیغات. در کنار اینها زیبایی هایی هم هست.هنوز پایین شهر علی رغم آلوده تر بودن آسمانش آبی تر است.هنوز آنجا مثل شهرستان مشکی اش بوی چادر می دهد و هیئت.اما آن هم دارد دودی می شود.مثل غرب! این را برای تو می گویم بچه شهرستانی! کلاس در تهرانی شدن نیست.آرامش و پاکی شهرستان را نمی شود به تکنولوژی غربی که انسان را برده خود کرده فروخت.اینها گوشه ای از حرفهای دلم است که سالهاست در سینه ام مانده.نه برای اینکه تهرانی نشوی؛ برای اینکه فرهنگت شهرستانی بماند.فرهنگ چیزی است که تهران را به کام مرگ می برد.آنگاه به قول معصوم (ع) "از تهران به کوهها فرار کنید".کسی به فکر پایتخت اسلامی نیست. اینجا تهران!سبک زندگی غربی است!


کد مطلب: 10249

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcf10dy.w6dxjagiiw.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir