دخترک و خدا

30 فروردين 1392 ساعت 8:02


وبلاگ " اینجازاهدان دروازه شهادت "نوشت:   دخترک با ناز به خدا گفت:  چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نكنم؟ !!!! خدا گفت:زیبای من! دخترک با ناز به خدا گفت:  چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان نكنم؟ !!!! خدا گفت:زیبای من! تو را فقط برای خودم آفریدم !!! دخترك، پشت چشمی نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم* خدا چادر را به دخترك هدیه داد*دخترك با بغض گفت:با این؟ اینطور كه محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟ خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند. تو جواهری .   دخترك با غم گفت: آخر...آخر، آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت. نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند!! خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام! منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست. آدمیانند و هزاران نوع سلیقه! هرطور كه بپوشی و بیارایی، باز هم از تو راضی نمی شوند! اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه ها مصدومت میكند *دخترك آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه كند*   خدا با لطف جوابش را داد: دخترك قشنگ! وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای. دخترك،زبان دور دهان چرخانید و گفت:مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟ اینطور ساده كه نمی شود!می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی! «مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز كرد.ماژیك مشكی به دست گرفت و دور چشم هایش كشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"»دخترك چون عروسكی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش كه نه،به فروش گذاشت. برچسبی روی هر نگاه دخترك به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد و هركس رد میشد میگفت:آن چیز كه حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و و همگان رد شدندو هیچ كس                                         نخریدش...


کد مطلب: 165

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcfitdyaw6dv.giw.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir