مین‌هایی که به مدد اهل‌بیت عمل نکردند

22 فروردين 1393 ساعت 21:41


  وبگاه "اشراق" نوشت: از ارادات و توسل شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی به حضرت فاطمه زهرا(س) مطالبی شنیده بودم.تا اینکه روز پنجشنبه،مصادف با شهادت فاطمه زهرا(س)،فیلم سینمایی به کبودی یاس از سیما پخش شد،فیلمی که به زندگی و مقطع شهادت این شهید بزرگوار می پردازد،خیلی منقلب شدم،دنبال مطلبی بودم تا تبرکاً مطلبی از این شهید بزرگوار در این ایّام منتشر کنم که کتاب کوچک،مادرم زهرا(س) که بود؟ از مناطق عملیاتی راهیان نور به وسیله مادرم به دستم رسید.مطلب پیش رو خاطره ای از توسل این شهید بزرگوار به حضرت فاطمه زهرا(س) است که خودشان نقل کرده اند:
شب عملیات آرام و بی سر و صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن سر راه یک دفعه خوردیم به یک میدان مین،بچه های اطلاعات عملیات اصلاً ماتشان برده بود،آن ها موضوع را زودتر از من فهمیده بودن،وقتی به من گفتند خودم هم ماتم برد.شب های قبل که آمدیم شناسایی چنین میدانی ندیده بودیم.
کمی عقب تر از ما تمام گردان منتظر دستور حمله ما بودند هنوز از ماجرا خبر نداشتند بچه های اطلاعات عملیات خیره خیره نگاهم می کردند،گفتند:چی کار می کنی حاجی؟ گفتم می بینین که هیچ راه کاری برامون نیست گفتند یعنی برمی گردیم؟ چیزی نگفتم تنها راه امیدم رفتن به در خانه اهل بیت بود.متوسل شدم به خود خانم حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) با آه و ناله گفتم:بی بی خودتون وضع ما رو دارید می بینید دستم به دامنتون یه کاری بکنین.
به سجده افتادم روی خاک ها و باز گفتم:شما خودتون تو همه عملیات ها مواظب ما بودین این جا هم دیگه به لطف و عنایت خودتون بستگی داره.توی همین حال گریه ام گرفت عجیب هم قلبم شکسته  بود که: خدایا چه کار کنیم؟
من توی آن شرایط حساس نمی دانم یکدفعه چطور شد که گویی کاملاً از اختیار خودم آمدم بیرون یک حال از خود بیخودی به ام دست داد،یک دفعه رفتم نزدیک بچّه های گردان که آماده و منتظر دستور حمله بودند یک دفعه گفتم: برپا! همه بلند شدند،به سمت دشمن اشاره کردم بدون معطلی دستور حمله دادم خودم هم آمدم بروم یکی از بچه های اطلاعات جلوم رو گرفت با حیرت گفت:حاجی چی کار کردی؟! تازه فهمیدم چه دستوری دادم ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند همان طور هم به طرف دشمن آتیش می ریختند یکی دیگرشان گفت:حاجی همه رو به کشتن دادی!
آن شب ولی به لطف بی بی دوعالم بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند،حتی یکی از مین ها هم منفجر نشد.صبح زود هنوز درگیر عملیات بودم.بچه های اطلاعات لشکر با هیجان از این و آن می پرسیدند حاجی برونسی کجاست؟! رفتم جلوشان گفتم چه خبره؟ چی شده؟ گفتند:فهمیدی دیشب چیکار کردی حاجی؟ عادی و خونسرد گفتم:نه،گفتند می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟ از میدون مین!
گفتم:مگه میشه که ما از روی میدان مین رد شده باشیم؟ دستم را گرفتند گفتند بیا بریم خودت نگاه کن! همراهشان رفتم دیدن،تمام مین ها رویشان رد پا بود بعضی حتی شاخک هاشان کج شده بود ولی الحمدلله هیچ کدام منفجر نشده بود.
شهید برونسی خاطره ی این عملیات را با اشک و ناله این طور تمام کرد: بدونین که حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) توی تمام عملیات ها ما را یاری می کنند.
محمّد رضا فداکار یکی از همرزمان شهید برونسی می گفت:چند روز بعد از آن عملیات دو سه تا از بچه ها گذرشان به همان میدان مین می افتد به محض اینکه نفر اوّل پا توی میدان مین می گذارد یکی از مین ها عمل می کند و متأسفانه پای او قطع می شود.
منبع : مادرم زهرا(س) که بود؟ (مجموعه کتب تقرب - 2) – واحد تدوین و نشر مؤسسه اسلامی جامع صفا – اسفند 92.
  انتهای پیام


کد مطلب: 14614

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcfjvdy.w6djyagiiw.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir