نجوایی با امام زمان

7 بهمن 1392 ساعت 10:34


وبلاگ فرهنگ مهدویت نوشت : یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست  . شرمنده ایم . می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم . یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ، و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم . به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم . اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم . اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم . اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم . ای یوسف زهرا ! خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ، ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ، روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین . به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر ای عزیزِ مصرِ وجود ! سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است . نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن . یابن الحسن ! برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ، سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند . اما ... ای آقا ! ای کریم ! ای سرور ! ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است . آن کالای اندک را هم نداریم . اما... نه ، کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم . دل شکسته داریم و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم . ناامیدیم و به امید آمده ایم . افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم . سفارش نامه ای هم داریم . پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم . یا صاحب الزمان ! به یقین ، تو از یوسف مهربانتری . تو از یوسف بخشنده تری . به فریادمان برس ، درمانده ایم . ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب ! یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم . در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم : تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم . تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم . با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم . سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم . سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند . سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند . یا بقّیةالله ! خسته ایم و افسرده ، نالانیم و پژمرده ، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان کرده است . اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم : کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند . تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟ تا من او را در گریه یاری دهم مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند . و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست . و ای کاش نسیمی از کوی تو ، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند . و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد . ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم . درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟ شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است . کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟ و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای . کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟ و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای . کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟ و اگر آن روز فرا رسد ... و ما شاهد آن باشیم ، شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم : الحمدلله رب العالمین .


کد مطلب: 11212

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcgxx9q.ak9qq4prra.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir