یک سوزن به خود ، یک جوالدوز به دیگران

24 مرداد 1392 ساعت 8:14


وبلاگ بلوچ ارتباط نوشت: حکایت من و دوست وبلاگ نویسم!! دوست خبرنگاری دارم که در عرصه وب نویسی هم فعالیت دارد و در نوشته های وبلاگش که اکنون تبدیل به سایت شده است به زمین و زمان گیر می دهد.از مسوولان فعلی گرفته تا مردگان قبلی همگی از قلم تیز نقد او بهره مند شده و میشوند.
انصافا خوب هم می نویسد و در شهرش شهرت خوبی به عنوان خبرنگار و افشا کننده گافهای مسوولان به دست آوره است .با اینکه نوشته هایش  انتقادات زیادی را متوجه او کرده است اما همیشه با افاضات روشنفکری در اجتماعات و محافل عمومی از مواضعش دفاع می کند. اما حکایت از آنجایی آغاز می شود که دوست خوش بیان و خوش نویس من 7-8 سال پیش که قصد ازدواج داشت  نزد من آمد و خواست که ضامن وام ازدواجش بشوم.
من هم برای اثبات رفاقت و مشارکت در این امر خیر با ضمانت وام او موافقت کردم.اوضاع به خوبی پیش رفت و دوست ما صاحب زندگی و برو بیایی شد.
من هم به ضمانتی که کرده بودم توجهی نداشتم تا اینکه نامه ای از بانک وام دهند به امور مالی اداره ام رسید مبنی بردریافت کارت زرد! پرداخت نشدن اقساط وام دوست خبرنگارم که ضامنش شده بودم و من که اولین جرم اداری ام را مرتکب شده بودم هاج و واج با او تماس گرفته و از او خواستم اقساطش را تسویه کند او هم قول مساعد داد! مدتی بعد مبلغی از حقوقم کسر و بابت اقساط وام دوستم تقدیم بانک مربوطه شد.مدتی بعدتر!
برای مدت زمانی باز هم به دلیل پرداخت نشدن اقساط وام شادی آفرین ازدواج دوستم حساب بانکی ام تا مبلغ مشخصی قابل برداشت نشد و من هر بار با لبخد ملیح کارمندی از او می خواستم (در واقع التماس می کردم) که اقساطش را پرداخت کند و او چون همیشه و با قیافه ای که نشان از "هر چهرای با لبخند زیباتر است "داشت ،نه نمی گفت حتی یکبار با قهقهه ای ای  بلند که چون زهر مار کبرای دو سر بر پیکرم نشست گفت "عزیز من خودت قسطها رو پرداخت کن..من ضامن برای چی گرفتم ..که قسطهامو بده..." بگذریم، سالها گذشت و ازدواج دوستم مثمر ثمر واقع شد و حاصل آن دو کودک شیرین بود که فکر می کنم اولی اش امسال به مدرسه برود.
من هم مدتی پیش پس از 18 ماه که از سفرتحصیلی خارج برگشتم سراغ کارت سیبایم رفتم و خواستم مبلغی از3 هزار میلیارد یارانه ام را برداشت و صرف ایام مرخصی بدون حقوقم کنم شاید بتوانم مانند مرفهان بی درد سوار بر پراید چند کیلویی پسته تهیه و برای دوستان خارج نشینم سوغات ببرم اما دریغا که تمام موجودی داخل کارت را که حدود 8 میلیون ریال نه تومان! بود بلوکه یا همان غیر قابل برداشت یافتم.
با پرس و جو از این و آن و دیگر اقدامات کارآگاهی به فراست و تحقیق دریافتم که کارت حیاتم به دلیل پرداخت نشدن اقساط همان وام ازدواج میمون دوست وبلاگ نویس ارزشمندم بلوکه شده و "علی مانده است و حوضش..."
قصه تمام شد عزیزان .
نتیجه گیری و پایان شگفت انگیز داستان را بر عهده خود شما می گذارم ! ودر پایان این داستان کوتاه اما واقعی، به خودم و دیگر دوستان منتقدم که صفت والای وب نویسی و خبرنگاری و فعال فیس بوکی را به یدک می کشیم  یادآور می شوم که مردم و مسوولان ودیگر اشخاص حتی کودکان و اطرافیان ما قبل از آنکه به حرفهای ما گوش کنند و تحلیلهای مثلا روشنفکری مان را بخوانند و آویزه گوش قرار دهند وآنگونه که ما می پنداریم از ترس به خود بلرزند به رفتار و کردار و عملکرد ما نگاه می کنند و آنرا مورد قضاوت قرار داده و مبنای تعامل و واکنششان نسبت به ما قرار می دهند و بدانیم که قبل از فرو کردن جوالدوز نقد در پشت و چشم دیگران و متهم کردن این و آن به کم کاری و بی تفاوتی در رعایت حقوق مردم ، تلنگری هم به خودمان بزنیم و کردارمان را مورد محاسبه قرار بدیم قبل از اینکه به حسابمان رسیدگی کنند.
در پایان پایان هم این ضرب المثل شیرین انگلیسی را به یاد می آورم که می گوید :                Action speaks louder than words
 یعنی: دو صد گفته چو...


کد مطلب: 6307

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdch.vn-t23nxqftd2.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir