کسی که زخمش برایش مهم نبود

24 شهريور 1392 ساعت 9:11


وبلاگ مدعیان بی ادعا نوشت : عملیات نصر ۴ بود، سال ۶۶٫ سردار شهید املاکی از ناحیه آرنج مجروح شده بود. یک شکاف سی – سی و پنج سانتی در ماهیچه آرنجش ایجاد شده بود. چون تقریباً همیشه یک جای بدنش آسیب می دید، نه ما جدی گرفتیم، نه خود او. یک روزبعد از عملیات در ستاد لشکر که بودیم، دیدم که ایشان در حال وضو گرفتن است.آستینش را که بالا زد، دیدم جراحت آرنجش به اندازه ای است که گوشتش بیرون زده. گفتم: حسین آقا،این چیه؟   با حالت عادی گفت: « چیزی نیست. چند وقت پیش مجروح شدم » گفتم: خب چرا همینطوری گذاشتیش جواب دادند: «خودش خوب می شه» به زخم های اینگونه اهمیت نمی داد. آنقدر درگیر جبهه و جنگ بود که حاضر نمی شد وقتش را برای درمان جراحت های این چنینی بگذارد.آن روز هرچه به حسین اصرار کردم به بهداری لشکر برود نرفت... ناچار شدم خودم به بهداري بروم و با پزشک متخصص که آنجا بود صحبت کنم به او گفتم:که يکي از فرماندهان لشکر ما از ناحيه دست دچار آسيب شده ولي خودش بدليل مشغله زياد به بهداري مراجعه نمي کند.من سعي مي کنم به نحوي او را نزد شما بياورم.وقتي آمد شما بترسانيدش.بگوئيد اگر درمان را جدي نگيري ممکن است مجبور باشي براي بستري شدن در بيمارستان، به پشت جبهه بروي و... دکتر قبول کرد و من هم نزد شهيد املاکي آمدم و گفتم: آقا حسين ، برويم پيش دکتر گفت:«آخر اين جا که دکتر پيدا نمي شود؟ » گفتم:«چرا در بهداري يک پزشک متخصص داريم.»بالاخره با هر ترفندي بود او را به بهداري و نزد پزشک بردم.دکتر هم طوري رفتار کرد که انگار نه ايشان را مي شناسد و نه قبلاً با من صحبت کرده است.نگاهي به جراحت دست حسين کرد و شروع کرد پياز داغش را زياد کردن و آنقدر گفت و گفت تا رسيد به اينکه «اگر به همين شکل ادامه دهي ،ناچاري چند وقتي به پشت جبهه بروي» شهيد املاکي تا اين را شنيد، رنگ و رويش عوض شد.حالا ديگر براي مداواي زخمش علاقه نشان مي داد.براي اينکه نمي خواست حتي ساعتي بخاطر خودش خط مقدم جبهه را ترک کند.او تمام وجودش را از آن انقلاب مي دانست.  


کد مطلب: 8531

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdci.pavct1awzbc2t.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir