به او گفتم: سوره نور را بخوان

16 بهمن 1392 ساعت 13:50


وبلاگ "حجاب فاطمی" نوشت: خيلي وقت بود بود مي خواستم با يك داستان واقعي از هنجارشكن ها بنويسم اما ماجراي جالب ديگري برايم روي داد كه با مقايسه با داستان اول به جاهاي خوبي خواهيم رسيد ان شاءاللهداستان اول :من مدتها بود كه به دليل اشتغال به تحصيل و...از شناخت همسايه ها وبعضي آشنايان چشم پوشي كرده بودم ومادرم به هرمناسبت وهرمكان كه مي شد امرياد آوري آنها را انجام مي داد .... روزي ، به همراه مادرم به دنبال خريد كالايي بوديم كه از قضا !مادر ودو دخترش (مادر چادري بود ودخترانش ....)ازكنار ما عبور كردند ،مادرم به من گفت :اينها فلان همسايه ماهستند ووارد فروشگاه لوازم خانگي شديم ومشغول قيمت كردن ، كه متوجه شوم يكي از آن دخترها ،مرا صدا زد وگفت ميشود به مادرم بگويم چند لحظه بيرون بيايد ،منم با خوشرويي گفتم : باشه عزيز!ومادرم را صدا كردم ،اما... اما انگار دعوايي به راه بود !!! آن دختر ،مادرم را وسط كوچه كشاند وگفت : شما ادعاي مومني و باخدا بودن مي كنيد ؟ شما پشت من غيبت كرديد ومن از حق الناس خويش نمي گذرم !وآن دنيا بايد جوابم را بدهي؟!!!؟ چرا درباره آستين كوتاه من سخن گفتي !(جالب است به حجاب سرش هيچ اشاره اي نمي كرد ،انگار آن ديگر چيز عادي است !!) وخيلي طلبكارانه !!! شروع به دعوا كرد به طوري كه تمام نگاه ها به مادوخته شده بود ، مادرم با رندي هرچه تمام گفت : اولا كه درباره آستين شما نبود و شناخت شما بود كه الآن الحمدلله حاصل شد ،همان خداي براي شما قاضي،شاهد ماست دوما اگر مي داني كه آستين شما هنجاري است كه شكسته شده ونابه جاست ،چرا كار نا به جا مي كني كه منتطر عكس العمل ديگران واين دعواها باشي؟ (كه در اين ميان ،دست مادرم به اشاره سوي آستين او رفت ،كه دخترپريد وگفت : دست به من نزن !)سوما خوب است كه مي داني حق الناس چيست ! پس چرا بااينگونه گشتن در كوچه وبازار ،هم حق آن جواني كه بايد ازدواج كند وبه آرامش برسد،مي گيري وهم به گناهش مي اندازي؟؟؟ ... در اين بين دختر كه كم آورده بود ،دوباره حرفهاي اولش را شروع به تكرار كرد ...جمعيت كه برنده را يافته بودند ،متفرق شدند (دراين بين دختر ،نا خود آگاه ،دستش به اشاره اي نزديك مادرم شد ، اين بار من به اوگفتم : دست به مادرم نزن ،دختر به خود لرزيد،شايد من ضربه كاري را به او وارد كردم – اگر منظور حرف اولش نجس بودن !!واين حرفها بود ،با حرف خودش ،خودش را به افكار خودش رسانده بودم!- بعد از آن بدون هيچ كلامي هركسي سوي كار خود رفت ... آن دخترديگر غرق در تفكر شده بود وما هم (به خود مي گفتيم چرا با ترك امر به معروف ،باعث شديم هنجار شكن ها مدعي شوند وما پاسخ گو؟ ، چرا ما كه حرف اساسي براي گفتن داريم ،سكوت پيشه كرديم وآن كس كه هيچ ندارد ،آن هيچش را به سان خدا مي پرستد واز آن چه دفاع ها كه نمي كند ؟!چرا ؟؟ فردا براي اين سكوتمان ،براي نگفتن وعدم دفاع از حق ،براي جواناني كه از صراط مستقيم دور مي شوند و....همه وهمه رابايد جوابگو باشيم )
داستان دوم : يك روز عصر كه داشتم از دانشگاه به خانه برمي گشتم ، درست در اتوبوسي كه مسافت زيادي را با آن طي مي كردم ،ودر سكوت همه اطرافيان ،ديدم دختري در حال صحبت هاي جالبي است :
(نقل به قول:خانواده ام زياد مذهبي نبونداما مرا طوري ساختند كه بتوانم از پس روز گار بر بيايم ،اما با اتفاق هايي به خدا رسيده ام ،حس مي كنم تنها دوستي كه هميشه با من است و مرا همه جا پشتيبان وياور است تنها خداست ...به نماز هم رسيده ام وپس از مدتي دوري ،نماز هم مي خوانم و... ) به دستانش تسبيح بود وذكرش صلوات راستش ! به حرفهايش كه گوش مي كردم انگار خود نوجواني ام بود ،داشت حال آن موقعم رابرايم يادآوري مي كرد با اين تفاوت كه من ،هيچ گاه نماز را ترك نكرده ام وخانواده از ابتدا مرا با اصول ديني آشنا كرده اند . وقتي كلي با او هم دردي كردم ،ديدم خانمي كه همه چيز ش رو به اكمال است اما داراي يك نقص كوچك هم است ، نقصانش ، حجابش بود .... مستقيم كه نمي شد با او برخورد كرد (شايداز همين راه آمده ،فرار مي كرد!!)- فكري در ذهنم درخشيدن گرفت و شروع كردم - گفتم : اين عشق بازي با خدا دوطرفه است ؟ گفت : يعني چه؟ گفتم : يعني نماز كه مي خواني (حرف تو با خداست )، قرآن كه مي خواني (حرف خدا با توست ) گفت : آره ! واسم چند تا سوره را برد كه با معني خوانده است ،ديدم تنور حسابي داغ است ! گفتم : سوره نور را بخوان ! سوره قشنگي است مخصوصا آنجايي كه مي گويد "الله نور السماوات و...."،در حديثي اين آيه ذكر 14 معصوم است و بعدباقي اش را (دعوت به حجاب ) به خداي هدايت كننده سپردم و از اتوبوس پياده شدم دراينجا(داستان اول ودوم ) تفاوت 3 فرهنگ متفاوت ، به وضوح ديده مي شود وهمه تفاوتش به يكجا ختم مي شود : خانواده . خانواده اول : با وجود حجاب مادر ،به دلايلي چون عدم كنترل روي فرزند يا راضي نبودن خودش از فرهنگ ديني وپايين بودن سواد ديني اش وآشنايي با چيزي به نام كلاس!!!!،دختري آن گونه تربيت مي كند كه هنجار شكن است و از او با سكوتش حمايت مي كند .
خانواده دوم : با آنكه زياد مذهبي نبودند اما توانسته بودند دختري آزاده تربيت كنند ،دختري كه راه حق را پيدا مي كند (ياد سخن امام حسين"ع" در روز عاشورا افتادم كه اگر دين نداريد لا اقل آزاده باشد)
خانواده سوم : خانواده خودم ،خانواده اي مذهبي كه توانسته مفايم چون انقلاب و ارزشهاي ديني واسلامي را به ما منتقل كند طوري كه درمورد ناملايمات جامعه وخطرات تهديد كننده دين وانقلاب سا كت نمي مانيم و...) حال به نوك پيكان ناتوي فرهنگي توجه مي كنيم : خانواده وسبكي كه او براي زندگي نسل بعد خواهد ساخت . اگر بخواهيم جلوي ناتوي فرهنگي را بگيريم ما هم از اينجا بايد شروع كنيم :خانواده و اگر بخواهيم نسل بعد ،سبك زندگي را اسلامي ببيند ،بايد به سراغ اسلام ناب محمدي رفت ، اسلامي كه در دامان خود حضرت فاطمه (س) وحضرت زينب(س) ، شيران دفاع از حريم خانواده وولايت ، را پرورش داده است .   انتهای پیام/


کد مطلب: 11683

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcipqaz.t1azv2bcct.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir