همسر شهیدی که مادر چند شهید بود
4 ارديبهشت 1393 ساعت 8:31
وبلاگ آوای بی صدا نوشت : همسر و ۴ فرزند، هدیه یک «مادر» است برای اینکه انقلاب مردم ایران باقی بماند. همسر و مادر شهیدان سجادیان بعد از ۳۰ سال هنوز توقعی ندارد. چیزی نمیخواهد جز «سلامتی آقا».
"حلیمه خاتون خانیان" همسر شهید سید حمزه سجادیان و مادر شهیدان سید قاسم، سید داوود، سیدکاظم و سیدکریم سجادیان، 85 ساله است. او در سن 15 سالگی با سید حمزه سجادیان از روستای "جورد" از توابع لواسانات که اکثر اهالی آن از سادات و ذریه رسول الله(ص) هستند ازدواج کرد و حاصل این ازدواج 9 فرزند بود. او 4 تن از بهترین فرزندانش را نثار اسلام و انقلاب کرد. مادر شهیدان سجادیان در کنار صبر از دست دادن فرزند، طعم سالها انتظار را در کنار دیگر مادران مفقود الاثر چشیده است. و حالا بعد از گذشت بیش از 30 سال از شهادت فرزندانش هیچ توقعی از هیچ کسی نداشته و ندارد و میگوید: "بچههای ما راه خدا را رفتهاند من برای چه باید در مقابلش از مردم بخواهم که عزت بگذارند یا توقعی داشته باشم. هرچه بخواهم از خدا است." و جزو شیرینترین خاطراتش روزهای دیدار با امام(ره) و رهبر معظم انقلاب را مرور میکند و تنها سلامتی او را میخواهد. گفتگوی تسنیم با این مادر در ادامه میآید:
*خانم سجادیان! بچهها در چندسالگی به شهادت رسیدند؟ شغلشان چه بود؟
سیدکریم 18 ساله، سید کاظم19، سید داوود 27 ساله و سیدقاسم 35 ساله. دوتایشان داماد شده بودند یعنی سید داود و سید قاسم. یکیشان یک دختر داشت و یکی دیگر سه دختر داشت. دو پسر دیگرم مجرد بودند. محصل بودند و کار میکردند. یکی از پسران امتحانش را که داد و مدرسهاش تمام شد بسیج اسم نوشت. یکسال بسیجی بود و بعد از یک سال به جبهه رفت. هر کدام چند بار رفتند و آمدند و دفعه سوم دیگر نیامدند. سید داوود سپاهی بود. سید قاسم مکانیک بود. سیدکاظم باتریسازی داشت. حاج آقا هم کارش کشاورزی بود.
سیدداوود و سیدکاظم در یک روز و یک عملیات شهید شدند/سید کریم و سید قاسم تا 10 سال مفقودالاثر بودند
همسرم میگفت وقتی امام فرمان داده است باید برویم
*وقتی خبر شهادت دو تن از بچههایتان را در یک روز آوردند، نگفتید: دیگر ما دِینمان را ادا کردیم و نیازی نیست بقیه بچهها به جبهه بروند؟
اصلا من اجازه نداشتم که بگویم دیگر نروید. میآمدند خداحافظی میکردند و تمام. من هم قبول میکردم. فقط به سید قاسم گفتم تو سه فرزند داری چرا میخواهی بروی جبهه؟ میگفت شما چرا این را میگویی؟ پشت امام را خالی کنیم؟ باید جلوی دشمن را بگیریم. صدام گفته سه روزه پایتخت را میگیرد، باید جلویش را بگیریم.
*همسرتان چطور؟
به حاج آقا هم که بعد از بچهها شهید شد، گفتم بچهها همه رفتهاند و شهید شدهاند تو هم میخواهی بروی؟ گفت چهار فرزندم برای خودشان رفتند من هم برای خودم میروم. نمیتوانم بنشینم در خانه. حاج آقا بچهها را تشویق میکرد، میگفت وقتی امام فرمان داده است باید برویم.
* چند ساله بودید که ازدواج کردید؟
15 ساله؛ ایشان پسرعمهام بود. نمازشبش ترک نمیشد. اهل نماز، اهل مسجد و با اعتقاد بود.
*دعوایتان هم میشد؟
گاهی سر تربیت بچهها، عصبانی هم میشدند. میگفت اگر طرف بچهها در بیایی، خوب تربیت نمیشوند اما من طاقت نمیآوردم که بچهها را دعوا کند. به همین دلیل گاهی سر همین موضوع دعوایمان میشد.
کد مطلب: 15265
آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdciwraz.t1awq2bcct.html