ماجراهای میرزا قشم شم؛ واینبار…. / ماجرای کاندیداتوری میرزا

13 تير 1392 ساعت 10:54


وبلاگ مرجع خاش نوشت: طبق معمول هر روز هنوز گرد خستگی از تن این حقیر خارج نشده بود که عیال مربوطه با غرولند چای را جلویم گذاشت و مانند شمر ذی الجوشن نگاهی به هیکل سراپا تقصیر این حقیر انداخت و گفت: قلی خان واقعا که…! شورش را در آوردی؛ آخر مرد نا حسابی اینهم شد کار که یا ول ودل میگردی و یا سرت همیشه در کتاب و روز نامه است! شب و روزت شده خواندن کتاب و روزنامه، اینهمه که کتاب و روزنامه خواندی به کجا رسیدی و آخر سر چه گیرت آمد، ها! بگو دیگه؟! منو جوون مرگ کردی رفت! فکر نون کن که خربزه آبه! تازه روزنامه خواندنت به کنار، خدا نکند که انتخاباتی پیش رو باشد! آنوقت شب و روز جنابعالی در این ستاد و آن ستاد سپری میگردد؟! بعد از اینهمه برو و بیا و بالا و پایین پریدن چه چیز نصیبت گردید؟! اینهم از زندگیمان ! نگاهی به این یخچال بد مصب بنداز، بی مصرف رو دستمان مانده و پول برقی که یارانش را هم برداشته اند قوز بالا قوز گردید! توی این یخچال و خونه ، نه گوشتی، نه روغنی، نه سیب زمینی پیازی نه… اصلا حضرت آقا تو، تو فکر سیر کردن شکم های گرسنه شاهزادهایت هستی؟ صد رحمت به خانه ملا ! عیال مربوطه که مسلسل وار کمبودهای خانه رو ردیف و با سر هم کردن مشکلات و نارسائی ها، آنها را چماقی ساخته  و بر سر این بینوای مادر مرده می کوبید، یکریز بدون وقفه به پیشروی خود در محکومیتم ادامه می داد که با یک تک جا نانه جلوی پاتکش را گرفته و گفتم : عیال جان عزیز و مهربان ! این چه فرمایشی است که می فرمایی! اولاً کور شوم و نبینم که عیال بهتر از جانم از نامرادیها و کمبود ها اینگونه ناله سرایی نموده و فغانش به آسمانها برسد! ثانیاَبه قول شاعر در نا امیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است فقط کمی صبر که تا سپیدی سحر چیزی باقی نمانده و امروز و فردا است که ستاره بخت ما طلوع کند، فقط صبر، صبر که گر صبر کنی زقوره … که عیال به قول معروف پابرهنه وسط حرفم دوید و گفت: بسه بسه نمی خواد برام ادای شاعرا را درآوری! من چشمم آب نمی خورد که بتوانی برایمان حلوا بسازی! بیش از۲۰ سال است که هر روز وعده حلوا را به ما میدهی  در صورتیکه ما قوره اش را هم ندیدیم چه رسد به حلوا ! سر کار آقا! در ضمن از حلوا حلوا گفتن نه تنها شکم های گرسنه اهل و عیالت سیر نمی شود بلکه دهان نو گلانت شیرین هم نمی شود. فقط برای اینکه به اوضاع بی ریخت ماها پی ببری کافی است که نگاهی به دور و بر خانه ات بندازی؛ ببین چی داری ؟ ! تا کی باید ما منتظر وعده های پوچ  تو خالی آقا شب مان را به روز و روزمان را به شب برسانیم! لااقل بیا و مردی کن و مثل مسئولان که برای تحقق وعده های پوچ و توخالی خود روز تعیین می کنند، توهم بمانند آنها روزی را تعیین کن تا دلمان به آن تاریخ خوش باشد. به عیال گفتم: عیال جان ناسلامتی ما را دست کم گرفتی! این همسرت برای خودش کسی است! مردم کوچه و بازار به سرمان قسم می خورند! خوب گفته اند « که آب در خانه گندیده است»! جنابعالی همسر یک سیاستمدار زبده هستی که امروز و فرداست ستاره بختش از مشرق یکی از وزارتخانه ها طلوع کند! فقط کمی دندان روی جیگر بذار آن وقت خواهی دید که همه چیز به خیری و خوشی پایان می یابد و جنابعالی هم بعنوان همسر یک کهنه سیاستمدار که دارای راننده شخصی و امکانات گوناگون دیگر هست نزد دوست و دشمن پُز بدهی و فخر فروشی کنی! عیال که طبق معمول همیشه گوشش از این حرفها پر بود بدون اعتنا از این وعده های توخالی مثل وعده های بی حد و حصر بعضی از سیاستمداران و کاندیداهای مجلس و ریاست جمهوری، راهی مطبخ شد. بعد از ترک اتاق، یک آرامش لحظه ای ( از نبود همسر در اتاق ) آنهم بعد از آن جنگ خانمان برانداز، از این آرامش سوء استفاده نموده و شروع به ورق زدن روزنامه و مطالعه آن شدم که ناگهان چشمم به یک نام افتاد! آنهم نام میرزا! آنهم برای ثبت نام در امر مهمی! اصلاً خود شما اصل خبر را بخوانید تا گوشی دستتان بیاید و تعجب این حقیر برایتان برملا گردد. خبر این بود: میرزا قَشَم شَم برای ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری با همراهی عیال مربوطه راهی وزارت کشور شد!! خودمانیم با خواندن این مطلب عین صاعقه زده ها  درجا خشکمان زد که میرزا و کاندیداتوری ریاست جمهوری! باور این خبر برای این حقیر که از نزدیک با میرزا، افکار و توانائیهایش آشنا هست و سالها دوست و یار و گرمابه و گلستان او بودم، خیلی مشکل بود! آخر این میرزا که تو آن  مدیریت داخل خانه خودش را ندارد و اگر عیال مربوطه اش در رتق و فتق امور داخلی خانه با او همکاری نکند، کلاهش پس معرکه است، چگونه برای کاندیداتوری آنهم کاندیدای ریاست جمهوری، جرأت نموده و قدم جلو گذاشته! با خود گفتم از دو حال خارج نیست یا عده ای شیر خر خورده این میرزای ساده لوح ما را شیر کرده و به امید « آب» دنبال « سراب» فرستاده اند یا خیالات و اوهام پُست و مقام سر پیری او را وا داشته تا این خبط بزرگ را انجام دهد! از اینرو سریع خود را به گوشی رسانده شماره خانه میرزا را گرفتم. از آنطرف سیم از خانمی که گوشی را برداشته بود سراغ میرزا را گرفتم. گفت: من منشی ایشان هستم اگر کار مهمی داری با رئیس دفتر ایشان هماهنگ نمائید! با خود گفتم جلّل الخالق! میرزا و منشی و دفتر و دستک! به منشی گفتم: من یکی از دوستان میرزا هستم شماره ام را به ایشان بدهید و بگویید که قُلی خان با شما کار واجب العرضی داشت! خلاصه چه سرتان را به درد آورم که بعد از چند ساعت معطلی که حکم قرنی را برایم داشت، بخت یارم شد و میرزا این کاندید فعلی ریاست جمهوری و رئیس جمهور آینده کشور، مرا مرهون الطاف بیکرانش قرار داده و افتخار مکالمه تلفنی با این یک لا قبا را، به حقیر داد! بعد از چاق سلامی به او گفتم مرد حسابی این چه معرکه ای هست که راه انداختی؟! تو کجا و پُست ریاست جمهوری کُجا؟! این قبا به تن نحیف و رنجور و مردنی جنابعالی، خیلی گشاد است! بیا و از خر شیطون پیاده شود و پایت را از این دام بیرون کن و همان نان و پنیر کارمندیت را میل کن و خدایت را هزاران بار شاکر! در ضمن این مقام و منصب را به کسانی که اهلش هستند بگذار…! که ناگهان میرزا حرفم را قطع کرده و گفت مرد حسابی فکر کردم زنگ زدی که بیایی در ستادم تبلیغ نمایی نه اینکه مثل مادر بزرگ ها بنشینی و مرا نصیحت کنی! گفتم نصیحت کدام است من خیر تو را می خواهم! گفت اگر خیر مرا می خواهی، آستین ها را بالا بزن و تبلیغات را شروع کن! مگر من چه کم و کسری دارم که کنار بکشم و میدان را به رقبا بدهم؟! اصلاً به اسامی کاندیداها نگاه و نظری انداختی؟! طرف با زنش دعواش شده آمده نامش را بعنوان کاندیدای ریاست جمهوری نوشته! یا طرف در محاکم قضایی پرونده قطوری دارد و یا از همه مهمتر طرف محکوم شده و به زندان رفته، بعد آمدی از من می خواهی که پایم را از معرکه انتخابات کنار بکشم! گفتم میرزا: مطمئن باش که نه صلاحیت تو و نه آنها که نام بردی تأیید نمی شود و تازه گیرم که رد صلاحیت نشوی، مطمئن باش که اندازه انگشتان دو دستت رأی نداری ! پس بیا و از قطاری که شیطانک ها آنرا برای تو و امثالت آماده کرده اند، پیاده شو! میرزا فی الفور گفت: زدی وسط خال! منکه ذوق زده شده بودم گفتم یعنی حرفم را پذیرفتی که خطا کردی؟! میرزا گفت: خواب دیدی خیر است انشاا… !! اینکه گفتم زدی وسط خال برای رد صلاحیت است! چون خودم می دانم که رد صلاحیت می شوم و برای همین ثبت نام کرده ام! منکه از این حرفهای میرزا چیزی حالیم نشده بود به او گفتم: میرزا منکه به قول معروف دوزاریم کجِ کج است و منظورت را نفهمیدم! راست حسینی منظور اصلی ات را بگو تا بدانم چی در کله پوکت می گذرد؟! گفت: دیدی که تو هنوز الفبای سیاست را نفهمیده ای و از طرفی از کمالات مادرزادیم نیز بی اطلاعی! مرد حسابی به قول خودت من اندازه انگشتان دو دست رأی ندارم و به قول ننه جونم، همسرم نیز به من رأی نمی دهد! ولی وقتی رد صلاحیت شدم، تمام خبرگزاریهای جهان برای مصاحبه با این کاندید محبوب و دوست داشتنی و مردمی صف می کشند و در اکی ثانیه نام و عکسم بر صفحه اول جراید و بر صفحه تلویزیونهای ماهواره ای، خودنمایی کرده و در کل جهان معروف می شوم! آن وقت است که از آب گل آلود ماهی مقصود خود را صید می کنم! آی عقب مانده هیچ فکر کرده ای که آنهایی که جایزه های میلیاردی صلح نوبل و دیگر جایزه های جهانی را صید می کنند چه گُلی بر سر این مردم زده اند و یا کدام کار شق القمری را سامان داده اند که شایسته دریافت اینگونه جوایز باشند؟! اصلاً آن خانم تلخ و شیرین که جایزه صلح نوبل را گرفت که معرف حضورتان هست! آمد و دو سه مصاحبه علیه نظام جمهوری اسلامی ترتیب داد، بعدش هم از همجنس بازان، بهائیان، منافقین و تروریست ها حمایت و سر آخر هم جایزه های میلیاردی صلح و نوبل را از این مجمع و آن مجمع این شورا و آن شورا را صید کرد! گفتم میرزا: شتر در خواب بیند پنبه دانه! از کجا معلوم که جنابعالی هم موفق به دریافت چنین جایزه هایی شوی که اینقدر خود را به آب و آتش می زنی؟! میرزا که معلوم بود از قبل خود را برای هر تک من آماده نموده فوراً به حقیر پاتک زده و گفت: مرد حسابی گفتم از فردایی که رد صلاحیت شدم در قامت یک اپوزیسیون علیه نظام جمهوری اسلامی ظاهر شده و با مصاحبه با VOA، صدای آمریکا، بی بی سی و دیگر رسانه های غربی از خود آنچنان شخصیتی نشان می دهم که اوباما، اولان، خانم اشتون و دیگر سیاستمداران ریز و درشت غربی برای از دست رفتن حق قانونی ام، آنچنان اشک تمساحی بریزند که تمام تمساحهای جهان بتوانند در آن اشکها شنا نمایند! آنوقت است که به اسم طرفدار از حیات وحش و یا طرفدار محیط زیست و یا چه میدانم از این گونه اسمها و طرفداریها، جایزه ویژه دریافت دارم! تازه این آغاز جایزه هاست پشت بند این جایزه، جایزه ویژه دفاع از حقوق حیوانات و بعد جایزه ویژه … وسط حرفش پریدم و گفتم آقای میرزا یا خواب نما شده ای یا از آن قرص های اکس و یا چه میدانم از آن زهرماری ها مصرف کرده ای که اینگونه محمل می بافی و بی محابا می تازی؟!! این جایزه ها که تو از آنها نام می بری را به هر کسی و به این راحتی ها که تو فکر می کنی نمی دهند! میرزا گفت: آها، تو مرا دست کم گرفته ای! من فکر همه جایش را کرده ام! یک چند روزی در خانه می مانم و بعد شایعه می کنم که جمهوری اسلامی مرا که از حق قانونی در رد صلاحیتم، دفاع نموده و به این حکم اعتراض نموده ام را گرفته و زندانی کرده آنهم در سلول انفرادی! تازه در آنجا مأمورین نظام انواع شکنجه های روحی و جسمی را از من دریغ ننموده اند! با این حساب صددرصد مطمئن باش که سازمانهای مدافع به اصطلاح حقوق بشر که منتظر آتو گرفتن از نظام جمهوری اسلامی هستند، پایشان به این معرکه باز می شود و آن وقت است که … آخ جون، چه ماهیهایی که از این دریاچه کوچک صید نمایم!! گفتم میرزا: الحق که دست شیطان لعین و رجیم را از پشت بسته ای! میرزا گفت: شیطان منی چند؟! تو هم بیا و تا دیر نشده وارد ستادم شو تا در یک گوشه ای از ستادم به تو مقام و منصبی اعطا نمایم تا در کوران فتنه و آشوب سرت بی کلاه نماند! در ضمن از حقوق بین المللی که برای اعضای ستادم در نظر گرفته شده، بی نصیب نمانی! گفتم: میرزا! آمد و نقشه ات نگرفت و رد صلاحیت نشدی آن وقت چی؟! چون هم من و هم تو می دانی که رأی نداری! آنوقت تمام نقشه هایت نقش بر آب می شود! میرزا گفت: من فکر همه جایش را کرده ام! مرد حسابی منکه اَلابختکی وارد چنین میدانی که پر از موانع و سیم خاردار و میدان مین و .. است، نشده ام! فکر همه جایش را کرده ام و بعد پا به این وادی پر خطر گذاشته ام! بله، منهم می دانم که رأی ندارم. به همین خاطر پس از آنکه آرا خوانده شد، فوراً اطلاعیه پشت اطلاعیه که ای مردم چه نشسته اید که آرا مهندسی شده و آراء مرا در سبد حریف ریخته اند! تو فکر کردی که ساکاشویلی چگونه رئیس جمهور گرجستان شد؟! او هم همین بازی را درآورد و با پول جرج سوروس شوادنادزه را سرنگون و خودش رئیس جمهور شد! او توانست با عربده کشی و گروکشی خیابانی رئیس جمهور شود نه با رأی مردمی! فقط با پول یک یهودی و یک کودتای باصطلاح رنگین! گفتم: مرد حسابی آنجا گرجستان بود و اینجا ایران! اگر قرار بود که چنین توطئه هایی نظام اسلامی را از پای درآورد، در سال ۸۸ از پای در می آورد که دشمن بیش از ۲۰ سال روی آن سرمایه گذاری کرده بود! امروز الحمدا… هم مردم بیدارند و هوشیار و هم نظام! البته نه تو و نه هیچ کس دیگر و حتی ارباب همه شما یعنی آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند! میرزا که بدجوری جوش آورده بود گفت: اگر هیچ غلطی نتوانم بکنم، مطمئن باش که جایزه های صلح نوبل، اسکار، حقوق بشر و … را که درو می کنم! و از قبل آنها به نان و نوایی می رسم، اما تو چی؟! مانده بودم که چه جوابی به این میرزا بدهم! الحق که این یکی را خوب فهمیده که اگر بتواند علیه نظام قدمی بردارد می تواند جوایز گوناگون جهانی را تصاحب نماید! همانطوریک قبل از او خیلی ها به این جوایز رسیدند! مُعرف حضورتان هست که چه کسانی را می گویم! نام ناقابل آنها قابل ذکر نیستند، چون شما عزیزان نیز همه آنها را می شناسید! انتهای پیام/


کد مطلب: 3609

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcj.yetfuqemhsfzu.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir