شناخت عرفان امام (ره)

14 خرداد 1393 ساعت 8:29


وبلاگ فراتر از رویا نوشت : خميني روح خدا كه سلام خداوند بر او باد، قبل از آنكه بخواهد مردي سياستمدار باشد (كه در اين عرصه نيز كراماتي شگرف دارد) مردي عارف بود كه با عرفان خود، سياست را نيز به پيش مي‌برد. در اين مجال، تلاش داريم اين مسأله را بررسي كنيم. اجازه بدهيد در آغاز كلام، عارف را بشناسيم و بعد تعريفي از عرفان داشته باشيم تا آشنايي با مصاديقش آسانتر باشد. عارف در لغت، دانا، واقف به دقايق و امور، يعني آگاه. اما عارف را اينگونه تعريف كرده‌اند: آنكه خدا او را به مرتب شهود ذات اسما و صفات خود رسانيده باشد و اين مقام به طريق حالِ مكاشفه بر او ظاهر شده باشد نه به مجرد علم و معرفت حال. اما لازم است كه بدانيم بين زاهد و حكيم و عارف فرق است. فرق عارف و حكيم در كيفيت استدلال و راه ادراك حقايق است. حكيم با قوة عقل و استدلال منطقي پي به كشف حقايق مي‌برد، ولي عارف از راه رياضت و تهذيب نفس و صفاي باطن به كشف و شهود مي‌رسد. و اما عرفان يعني چه؟ عرفان در لغت؛ شناختن، بازشناختن، معرفت، شناختن حق تعالي و معرف حق معنا شده است. در تعريف عرفان آمده است كه: وقوف به دقايق و رموز چيزي، درست مقابل علم سطحي و قشري است. در مفهوم عام گفته مي‌شود كه اهل عرفان به تقليد سطحي مانع نمي‌شود. اما عرفان در مفهوم خاص، يافتن حقايق اشياء به طريق كشف و شهود است. به اين علت تصوف يكي از جلوه‌هاي عرفان است ولي بايد گفت كه تصوف در اصل يكي از شعب عرفان مي‌باشد. اگر چه تصوف يك نحله و طريقه سلوك و سير عملي است و از منبع عرفان هم سرچشمه گرفته است ولي عرفان يك مفهوم عام و كلي‌تري است كه شامل تصوف و ساير نحله‌ها نيز مي‌شود. در عالم منطق اينطور گفته مي‌شود كه نسبت بين تصوف و عرفان، عموم و خصوص مطلق است. يعني شخص ممكن است عارف باشد اما صوفي نباشد، چنانكه شخص ظاهراً داخل طريقه تصوف است، اما از عرفان بهره‌اي ندارد. در كتاب اسرارالتوحيد آمده است كه: خواجه امام مظفر فوقاني، به شيخ ابوسعيد گفت: صوفيت نگويم، از درويشيت هم نگويم، بلكه عارفت گويم به كمال. شيخ ابوسعيد گفت: آن بُوَد كه او گويد. همانطور كه ملاحظه مي‌فرماييد در اين جمله عارف در معنا، فاضل‌تر و عالي‌تر از لفظ درويش و صوفي استعمال شده است. پس عارف و اهل عرفان بسيار متفاوت است از درويش و صوفي. براي شناخت جنبه‌هاي عرفاني امام خميني(ره) به قدر توان خويش، تلاش مي‌كنيم تا بلكه قطره‌اي از دريا را بشناسيم و قدرش بدانيم. در ديباچه مجموعه اشعار امام خميني(ره) با عنوان ديوان امام چنين آمده است. اولياي الهي كه وارثان ميراث انبيايند و نايبان مقام ولايت، چون به اقتضاي وظيفه و تكليف خويش، از پي راهنمايي خلق قيام كنند، از فيض خلوت حضور و شهود باز مي‌مانند و از اين رو، مترصد و در پي فرصت‌اند تا ديگر بار به حضرت دوست بازآيند و آينه دل را با صيقل ذكر جلا بخشند، هر چند كه اين مقيمان كوي محبت در بحبوحه اشتغال به امور ظاهر، وحل و فصل كار خلايق، باز دلشان از ذكر خدا و نجواي با او غافل و فارغ نمي‌ماند. امام خميني(ره) را نيز چنين حالتي بود. او در همان حال كه دل از گرد هرگونه تعلق پرداخته بود، بار سنگين رسالت و رهبري را به دوش مي‌كشيد، و خود را مكلف مي‌ديد تا از پي رهايي خلق، نهضتي عظيم و قوي بنيان پايه‌ريزد تا مگر خداي عالم آن را به انقلابي عالمگير منتهي گرداند، آن سان كه اساس ديرپاي نظام جور و فساد در جهان، از ريشه برافتد و ديگر بار فروغ جانفزاي توحيد، كران تا كران گيتي را روشن سازد و عدل و آزادي و برابري و برادري ايماني، چهره افسرده عالم را رونق بخشد. امام، گاه كه از اين وظيفه سنگين، فراغتي مي‌يافت، در خلوات و اوقات خاص، به ياري سخناني موزون آبي بر آتش درون مي‌افشاند و با زبان شعر، حديث درد و فراق را با دلدار يگانه باز مي‌گفت. حضرت امام هرگز سر شعر و شاعري نداشت و خود را به اين پيشه سرگرم نساخته بود. چنانچه خود درباره شعرگويي‌اش اين طور فرموده است: بايد به حق بگويم كه نه در جواني، كه فصل شعر و شعور است و اكنون سپري شده، و نه در فصل پيري، كه آن را هم پشت سر گذاشته‌ام، و نه در حال ارذل العمر، كه اكنون با آن دست به گريبانم، قدرت شعرگويي نداشتم. اين جملات را براي شما دوستان خواننده اين طور نقل كرديم تا از ذهن نگذرد كه شعر و شاعري يعني عرفان، و تصور نشود كه فرحت امام خميني(ره) بر شعر و شاعري گذشته است، نه او در سير و سلوك آنچنان موفق مي‌شود كه خود را مي‌شناسد، و آنكه خود را مي‌شناسد، خداي خويش را مي‌شناسد. امام خميني(ره) حتي عرفان نظري را سد راه خويش مي‌بيند، زيرا در سير و سلوك، هرچه عارف را از معشوق و معبود باز بدارد سد راه است. حضرتش در خصوص اين نوع حجاب چنين مي‌گويد: در جواني سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق و برق شدم، كه نه از آنها جمعيتي حاصل شد نه حال، «اشعار اربعه» با طول و عرضش، از سفر به سوي دوست بازم داشت، نه از «فتوحات» فتحي حاصل و نه از ‏«خصوص الحكم» حكمتي دست داد، تا چه رسد به غير آنها. زيبايي روح از كلام برمي‌آيد او عرفان نظري را سد راه عرفان عملي مي‌داند. اينجا معلوم مي‌شود كه اصل به عمل است نه به دانسته‌ها. استاد مطهري(ره) مي‌گويد: عرفا مسير حركت از نقطه مبدأ تا دورترين نقطه را قوس نزول و مسير از دورترين نقطه را تا نقطه مبدأ را قوس صعود مي‌نامند. حركت اشياء از مبدأ تا دورترين نقطه يك فلسفه دارد و آن فلسفه به تعبير فلاسفه اصل عليت است و در تعبير عرفا اصل تجلي است. به هر حال اشيا در قوس نزول مثل اين است كه از عقب رانده مي‌شوند. ولي حركت اشيا از دورترين نقطه تا نقطه مبدأ فلسفه‌اي ديگر دارد. آن فلسفه اصل دل و عشق هر فرع، به بازگشت به اصل و مبدأ خويش است. به عبارت ديگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غريب مانده به سوي وطن اصلي خودش است. عرفا معتقدند كه اين ميل در تمام ذرات هستي و از آنجمله انسان هست، ولي در انسان گاهي مخفي است، شواغل مانع فعاليت اين حس است ولي در اثر يك سلسله تنبهات، اين ميل باطني ظهور مي‌كند، ظهور و بروز همين ميل است كه از آن به اراده تعبير مي‌شود. امام خميني(ره) نهايت آرزو و آمال عرفا را در شهود و شهادت مي‌بيند و مي‌فرمايد: آنان كه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر مناجاتيان حوزه‌ها و روحانيت را درك كرده‌اند، در خلسه حضورشان آرزويي جز شهادت نديده‌اند. آنچه كه امام(ره) اشاره مي‌فرمايد به آناني است كه درك حلقه ذكر عارفان را داشته‌اند تا چه رسد به خود عارف. همين عرفان و همين شناخت بي‌چون و چرا از مبدأ و اصل است كه تكيه به او را محكم و محكم‌تر مي‌كند. آنچنان اين تكيه محكم مي‌شود كه واهمه‌اي از هيچ موجودي در ذهنش نقش ندارد. او مي‌داند كه آمريكا شيطان بزرگ است و مي‌داند كه آمريكا در جنايت و خيانت و خونريزي به هيچ كس حتي مردم كشورش هم رحم نمي‌كند. او مي‌داند كه اين شيطان بزرگ تا بن دندان مسلح است و آنچنان هم وحشي است كه حمله كردن و دريدن است. اين تكيه كه از سر شناخت و عرفان يك عارف به رب‌العالمين است، آنقدر استحكام دارد و آنقدر از سر يقين است كه در يك جمله معروف، اعلام مي‌گردد. جمله‌اي كه همه ما بارها و بارها آن را شنيده‌ايم «آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند». نگارنده اين سطور عقيده دارد كه اين جمله قبل از آنكه جنبه سياسي و يا نظامي و يا پاسخگويي به يك دشمن غدار داشته باشد، براساس قدرت ناشي از عرفان است و معرفت به حق در آن موج مي‌زند. خميني روح‌ خدا مي‌داند كه تكيه‌گاهش محكم است، مي‌داند كه «الا حزب‌الله هم القالبون»، مي‌داند كه نصرت خداوندي نصيب اوست. به همين واسطه بي‌واهمه مي‌فرمايد كه آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند، و به واقع هم نمي‌تواند غلطي بكند. اين كلام آنقدر پايدار است كه همانند دژي محكم ايران اسلامي را در برگرفته است و به راستي آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند. اما من و تو به هوش باشيم! كه راهزنان و خفاشان در فكر شكستن اين دژ محكم نباشند، كه اگر نفوذ بكنند آن مي‌شود كه شيطان بزرگ مي‌خواهد. بايد من و تو بيش از اين به امام خميني(ره) معرفت پيدا كنيم. او را كه بيشتر بشناسي، در مسير عرفان و عرفا راحت‌تر گام برخواهي داشت. با يك دوبيتي زيبا از امام خميني(ره) شمال را به پايان مي‌برم. تا دوست بود، تو را گزندي نبود تا اوست، غبار چون و چندي نبود بگذار هر آنچه هست و او را بگزين نيكوتر از اين دو حرف‌پندي نبود


کد مطلب: 17534

آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcjxiev.uqeatzsffu.html

همه با هم
  https://www.baham91.ir