طنز /حکایت شاعر و جیوه خور فتنه
تاریخ انتشار : يکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۰۹
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ سکوت شلمچه نوشت :

شاعری تازه کار  و سهمل باف  در مجلسی گرم گرفته بود و شعر میخواند چون از نفس افتاد درگوشه ای نشست،به او گفتم بنده حقر راببخشید که شما را به جای نیاوردم .

شاعر گفت من ملک الشعرا هستم .

گفتم کی ملک الشعرا شده اید؟

گفت هنوز نشده ام ولی خواهم شد  به اعتبار اینده میگویم .

گفتم: شاعر به اعتبار اینده بگویید "مرحوم الشعرا "بهتر است .

حکایت ان شاعر  جاهل حکایت جوانان امروز است که به اعتبار نام و آوازه پدرشان هر مهملی را می بافند و  به خورد مردم میدهند

یکی بلندگوی ضدانقلاب است،دیگری جیره خور فتنه  آن یکی نماد فمنیست و این هم یاوه گوی مهمل باف .

راستی گفتم فمنیست ،اخر ما نفهمیدیم فمنیست چیه ؟یا کیست ؟

فکرکنم  فمنیست از کلمات فمن ایست گرفته شده  تجزیه این افاضات  می شود "ف" که عربیه  ترجمه فارسیش  میشه" پس،من " هم همانman انگلیسی  یعنی مرد ایست هم معلومه دیگه ایست پس معنی فمنیست میشه پس مرد ایست ؟! حالا این یعنی چی ؟

یعنی اگه رفتی توگروه فمنیست ها قید مرد و شوهر و زندگی و اخرشم .......اصلا بحث چی بود  به فمن ایست رسید ؟

اها داشتم میگفتم یکی بلندگویه یکی سخنگویه یکی کم گویه ببینم اون یکی چی چی میگویه ؟

راستی یادم رفت یکی هم پرچم کشور رو چپکی میزاره روی میزش خدا میدونه چی چی داره توی میزش .

انتهای پیام/
کد مطلب: 1567