وبلاگ
سیستان نگاه نوشت :
متاسفانه در فضای مجازی آنگونه که باید درباره شهدای سیستان و بلوچستان آنگونه که باید صحبت و کار نمی شود. و سیستان نگاه برای پیش قدم شدن در ایجاد طرحی نو برای این حرکت سعی در معرفی این الگو ها به شیوه خود نموده است. شهید میرحسینی یکی از آن الگوهایی ست که اگر از شهیدان همت، باکری، علم الهدی و .. بالاتر نباشد جایگاه کمتری نیز ندارد ولی متاسفانه مانند ستاره های آسمانی دیگر سیستان در روزمرگی های ما جایی ندارد. و حال می بینیم و می خوانیم شرح حالی از این شهید بزرگوار را.
التماس دعا
مدیریت وبسایت تقی خواجه
روستای صفدر میر بیگ در سکوت شبانگاهی آرام خفته بود. کوچهها،خنکای باغستانها و عطر علفزارها را به خانههای کاهگلی و غم زده روستا میسپردند و کشاورزان،گرمای یک روز پرتلاش مرداد ماه سال ۱۳۴۲ را با خود به بستر برده بودند. شب از نیمه میگذشت و گرما آرام آرام در لابه لای شاخههای بید و برگهای توت پنهان میشد.ماه در سکوت وسیاهی به خانهها سرک میکشید تا پرتو نقره ایاش را برچهرههای سوخته اهالی آبادی بتاباند و به دستان پینه بسته سخت کوش روستا بوسه زند.
شهید حاج قاسم میرحسینی
اما آن شب در خانه مراد علی میر حسینی همه بیدار بودند و به رنج مادری مینگریستند که نوزادی به طراوت برگ گل را در آغوش میفشرد. پدر به سنت محمدی (ص) در گوش نوزاد اذان و اقامه خواند و او را میر قاسم نام نهاد.
قاسم هشتمین و آخرین فرزند خانواده بود،اما تبسمهای مهربانانه و عطوفت همواره اعضای خانواده باعث نشد تا در نرمای تن پروری چون ناز دانهها بیا ساید.او که از کودکی چون زنبقی تشنه برسینه کویر روئیده بود، روستا را مجموعه ایی از تلاش و رنج کار میدید، به همین سبب چون دیگر کودکان روستا گامهای کوچکش را از کوچه باغهای خسته آبادی تا سینه گندم خیز دشت میکشاند و چونان پدر و مادرش گرمای مطبوع عرق را برنازکای پیشانی بلندش حس میکرد تا منزلت مزرعه و آبروی باغ، دور از نوازش دستهای کودکانهاش نماند.
هر روز فاصله سه کیلومتری خانه به دبستان را پیاده میپیمود و چون از دبستان باز میگشت به یاری مادر میشتافت. بدین گونه دوران کودکی را به دوران نوجوانی پیوند زد و به مدرسه راهنمایی جزینک راه یافت.
از همان کودکی به نماز اهمیت میداد. هنگام باز گشت از مدرسه با دیدن شتاب خورشیدکه به سوی افق مغرب، کنار نهر آب آرمیده در دل دشت مینشست،کفی چند از آب را بر میداشت،وضو میگرفت و در خلوت دشت نماز میگذارد تا اذان بر او پیشی نگیرد.هر چه سالهای کودکیاش به نو جوانی نزدیک میشد دنیا را وسیعتر میدید و رنج محرومیت و اندوه دستهای خالی روستاییان را شفافتر حس میکرد.
از قاسم،کاری برای برزگران و مردم صبور و پر تلاش آباری بر نمیآمد اما هر گز محبت و همدلیاش را از آنان دریغ نمیکرد.او در همه حال رفیق راه و یاور آگاه روستائیان بود و لحظهای از پاهای پرتاول و دستان چاک چاک زنان و مردان روستایی غافل نمیشد.آرزو داشت هر گونه که میتواند باری از دوش این مردم همیشه صمیمی بردارد، از این رو در آزمون ورودی هنرستان شبانه روزی زابل شرکت کرد و در رشته کشاورزی پذیرفته شد.
همزمان با تحصیل در رشته دلخواه اندک اندک روحیه آزادگی و سلحشوری در جان جوانش بالید و گل کرد در نوجوانی، همراه انقلاب شد و مرید امام.سال دوم هنرستان بود که گدازههای آتشفشان خشم مردم، شهرها را در نور دید و التهاب آن به روستاهای میهن رسید.
میرقاسم که خود را همراه و حامی طبقات مستضعف روستایی میدید اولین راهپیمایی بزرگ روستائیان را در تاسوعای ۱۳۵۷ در روستای جزینک به سامان رساند.در این حرکت نو، اعلامیههای حضرت امام را در میان راهپیمایان میخواند و با نوشتن پلاکارد و توزیع شعارها در بین جمیعت،ادای وظیفه میکرد. او که روحش را با آرمانها و اندیشههای متعالی، سرشار از معنویت و اراده انقلابی کرده بود، امام را تنها نقطه امید اقشار محروم جامعه در برابر قلدران و صاحبان زر و زور و تزویر میدانست.
با پیروزی انقلاب و دمیدن آفتاب معرفت بر پیشانی میهن، با یاری چند تن از دوستان موافق، اولین انجمن اسلامی دانش آموزان سیستان را در هنرستان کشاورزی تشکیل داد وبه مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب اسلامی پرداخت. او در آن سالها چنان پخته و منطقی از اهداف انقلاب حمایت میکرد که در بین همکلاسیهایش به آقای منطقی معروف شده بود.
در همان اوان به موازات عضویت نیمه وقت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زابل، به جمع گروههای خیری که برای کارهای عام المنفعه به سیستان آمده بودند پیوست و در ساختن جاده، پل و مسجد همه توان خود را به کار بست.خانوادههای تهیدست را شنا سایی کرده بود و برای آنان مواد غذایی رایگان تهیه میکرد و به خانه هایشان میبرد.
در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه در آمد و به صفوف مر صوص مجاهدانی پیوست که در پی حاکمیت خداوند و تحقق اراده مستضعفین بر روی زمین بودند. با ورود به سپاه در کالبد میر قاسم روحی نو دمیده شد و زندگی او حیاطی دیگر یافت. پس از چند ماه کار در واحد پذیرش سپاه چنان اخلاص و نبوغ ذاتی از خود نشان داد که برای گذراندن دوره عالی انتخاب شدواین دوره را با موفقیت طی کرد.
او که دلش در اشتیاق رسیدن به جبهه میتپید درنگ را روا ندید و همزمان با عملیات سر نوشت ساز بیت المقدس به جبهه آمد تا به عنوان معاون فرمانده گردان اولین حماسه عاشقانهاش را بر خاک خونبار خرمشهر رقم زند.پس از آزادی خرمشهر بار دیگر برای آموزش تکمیلی فرماندهی راهی تهران شد و در باز گشت،در تیپ ثارالله،منشاء عاشقانهترین حماسهها گردید.
قاسم خودش را پیدا کرد و دیگران قاسم را یافتند در تابستان سال ۱۳۶۱ کسوت فرماندهی گردان شهید مطهری پوشید و این گردان را چنان سر آمد و متحول کرد که خالق زیباترین شگفتیها در عملیات شد. در عملیات رمضان با گذشتن از میدان مین دشمن، رخساره ارادت و ایمان خود را به جبهه نشان داد. در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ برگزیده شد. در والفجریک مدال زخم آذین بخش کتف و دست مجروح او گردید.
سال ۱۳۶۲ با بضاعت زخمهای فراوانش به خواستگاری محجبهای از قبیله تقوی و عفاف رفت و به شرط تحمل مهجوری و مشتاقی با او پیمان ازدواج بست. در والفجر سه، سه شبانه روز خواب در چشمانش بیتوته نکرد تا بتواند عملیات را به نیکی سامان بخشد.
در والفجر ۴ پرچم حماسه بربام ارتفاعات دره شیلر و پنجوین افراشت و در جزایر مجنون در مقام فرمانده تیپ،عملیات خیبر را با شجاعت و تدبیر رهبری کرد.در حین عملیات بر اثر بمباران شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و برای معالجه به تهران اعزام گردید.اما هنوز تن از تاولهای بمباران نزدوده بود که مستقیما به جبهه آمد تا همسر و پدر و مادرنگرانش را همچنان در آستانه خانه چشم انتظار بگذارد.
در عملیات میمک چون مقتدایش حسین(ع) با یاران اتمام حجت کرد تا ارتفاعات مرزی میمک حماسه صحابی عشق را هر گز از یاد نبرند. سال ۱۳۶۳ به پاس شجاعت مثال زدنی و تد بیر و تحلیلهای آگاهانهاش از جنگ، مسئولیت طرح و عملیات لشکر به او واگذار شد.
در عملیات بدر مفهوم اطاعت پذیری از اولیای جنگ را به رزمندهها آموخت و با مقاومت جانانه در برابر دشمن،براثر اصابت تیر مستقیم از ناحیه پا به سختی مجروح گردید اما ماندن در بستر بیماری را برنتافت، به پشت جبهه آمد و در شهرها به تبلیغ مبانی دفاع مقدس و رسالت خون شهدا پرداخت.
سال۱۳۶۴ میهمان خانه خدا شد و با حجرالاسود مصافحه کرد.در بازگشت بیش از چند روز فضای خانه را تاب نیاورد و بیقرارانه به جبهه رفت. اما هنوز دلتنگیاش را بر بلندای خاکریزهای خونرنگ باز نگفته بود که در جلسهای زیور گرفته از حضور فرماندهان عالی سپاه و لشگرثارالله به عنوان قائم مقام فرماندهی این لشگر همیشه پیروز وکلیدی معرفی شد.
در عملیات والفجر هشت چنان نیروهای لشگر را هدایت کرد که توفانی از خون و خاطره برانگیخت و به یاری همه عاشقان شهادت، شهر فاو آزاد گردید. میر قاسم در آن عملیات به آفتاب حیثیت بخشید و به لالههای سرخ شهیدان میهن آبرو داد.هنوز رزمندگان توان رزمی و طنین فریادهای شجاعانه او را در حاشیه خور عبدالله و کارخانه نمک به یاد دارند.
در کربلای یک گرمای آفتاب را با جوشش خون صدها رزمنده دلاور در آمیخت و آن گونه با دشمن در آمیخت که رزمندهها حجم گسترده آتش را پشت سر نهادند و خود را به ارتفاعات قلاویزان رساندند. در کربلای ۴ که سرمای دی ماه استخوان میترکاند، سینه اروند را شکافت و درحالی که اروند خروشان از خون زیباترین لا لههای دشت میهن،ارغوانی شده بود موانع متعدد ایذایی را پشت سر نهاد در دالانی از خون وگلوله قدم گذاشت و خط دشمن را در هم شکست تا به خاک خونرنگ شلمچه در کربلای ۵ قدم نهد و خون جوشانش چون چلچراغی همیشه فروزان،فرا راه فردا ئیان ایران بزرگ شد.
وصیت نامه سردار رشید اسلام
(شهید حاج میرقاسم میرحسینی)
بارخدایا یگانگی ات و اینکه شریک و همتائی برایت نیست و معبود واقعی هستی شهادت میدهم . بارخدایا به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت میدهم . و به اینکه حضرت علی (ع)پیشوا و امام اول شیعیان است . و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت میدهم . بارخدایا به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی ،اسلامی ،عقیدتی و مکتبی خود دفاع می کنند شهادت میدهم . شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم . به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته ام نه به بضاعت و توشه خویش . خدا گواه است توشه ای ندارم . مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته ترین فرزندان این امت ،قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود ، بسیجیان که جزخدا نمی دیدند و جز طریقت خدائی نمی پویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق ، اعمال و حالات خود را از آلودگیها شسته اند و جان و اعضاء و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کرده اند . آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده اند .
گزیده ای از وصیتنامه شهید که به همرزمانش
توصیه های نموده است.
سخنی با برادران عزیزم ،همرزمها و همسنگریها ی قدیمی ،مخصوصآ حاج قاسم سلیمانی ،شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم و در این دار فانی همدیگر را وداع کنیم . لازم دیدم چند جمله به عنوان درد دل و ره آورد چندین ساله جنگ و درسهایی که حقیر گرفتم و بعضی ها را توفیق پیدا کردم بکار بندم و بعضی ها را دیر متوجه شدم یاد آور می شوم .
۱) در جنگ هستید هیچ برنامه ای از پیامدهای زندگی شما را در امر جنگ و برنامه ریزیهای آن سست و کم مقاومت نکند .
۲) علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از آن را در مسائل عقیدتی و روحی پیدا کنید نه در کمبودهای آموزشی ـ کادری و تجهیزاتی برای مثال اگر به قیامت ـ معاد ـ محشر روز رستاخیز معتقد باشیم و باور کنیم همه هست و بر حق حق هم هست ، هرگز از مرگ فرار نمی کنیم و هرگز دل به دنیا نخواهیم بست ولی چون روح ملکوتی نیست به باورهای حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنائی درگاه عبودیت حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشارهای مادی را ندارند . همیشه دلزدگی ، کدورت ، نیش زبان ، زخم زبان زدن و بعضآ بریدن از جنگ را فراهم می آورد .
۳) هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعآ از آن دل ، رخت برمی بندد.
۴) راحتی های جنگ را سر همدیگر تقسیم کنید و مشکلات را نیز چنین کنید .
۵) رده های پایین همیشه قوت قلب رده های بالا باشند و بالایها پدر و برادر بزرگ پایینیها .
۶) در پیشگاه خداوند شهادت میدهم بسیجی ها اسوه ها و سنبل رزمندگان زمان انبیاء و اولیا هستند و نباید با بودن چند غیر بسیجی در لباس آنان همه را به یک چشم دید .
۷) امت حزب الله ، خانواده معظم شهداء ، مفقود الاثرها ، اسرا و جانبازان و سایر افشار که ذیحق انقلاب اسلامی می باشد . به حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و باید برادران بعنوان پیشتازان این حرکت گرمی و نشاط و حرارت و سرعت بیشتر از بقیه داشته باشند .
۸) من حقی بر گردن هیچ کدام از شما ندارم و انتظار دارم مرا عفو کنید و از سایر برادران آشنا برایم حلالیت و عفو طلب کنید و من اگر حقی داشته باشم همه را می بخشم . در پایان صحبت سخنی با مسئولین رده بالاها از لشگر مخصوصآ برادر شمخانی دارم که بنا به صحبت حضرت امام :منتظر نباشید تا قدرت بگیرید حرکت کنید تا قدرت بگیرید . انتظار می رود با توجه به نیاز استان سیستان و بلوچستان و ارزش استراتژیکی آن با بودن کادر موجود در لشگر سرمایه گذاری شود و آنجا در قالب یگان مستقل ولی تحت امر لشگر ۴۱ثارالله (ع) یا هر یگانی صلاح دیدند در جنگ خدمت کند و در راستای ارتش بیست میلیونی گامی بلند برداشته شود .
یادش گرامی و راهش همواره مستدام باد.