وبلاگ
شهدای هیرمند نوشت:
آیا از سرزمین یاسها آمدهای که عطر نفسهایت از فرسنگها جانمان را مینوازد؟!
یا از سرزمین آیینهها آمدهای که صداقت در کلامت موج میزند...؟!
چشمان پرگناه ما هرگز تو را ندید. امّا با قلبمان تو را همیشه احساس میکنیم.
سلالة زهرا!
از دلتنگی زیاد گفتهایم و زیاد شنیدهای امّا مسئله این است آیا باور کردنش برایت آسان است یا دشوار!
آقای لحظه های پرالتهاب من!
جهان در پشت میلههای زندان «چه کنم»گرفتار است و زمین با همة وجود خود «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت أیدی الناس»
را احساس میکند.
مهربانتر از باران!
کودکان فقیری را در سرزمینهای غنی غارت شده بارها دیدهام که حتی به اندازة یک نفس کشیدن به آینده امیدی ندارند. فرزندانی که از درد
لاغری وگرسنگی به سادگی میشود دندههای نازک آنها را شمرد.
عزیزفاطمه!
من مادرانی را دیدهام که فرزندان خود را در قنداقهای پر از گلهای سرخ میپیچند امّا به جای گهواره آنها را در گوری سرد مینهند و به جای
لالایی نشید زار میخوانند.
آقای پر از احساس!
من آوارگان پر از خاک و نیاز را که با هزاران بیم و امید به سرزمینهای همسایه میگریزند و از مرگ به سوی تحقیر میشتابند را بارها دیدهام.
تنهاترین مرد خدا!
من عروسکهای بچههای همسایه (فلسطین) را که چشمانش خون و دستهایش تیغ آتش است که میبینم از عروسکهای مخمل
خودم میترسم.
من تازه عروسان بیوه شده و عمر یک روزة نوزادانی را که سالها در انتظارشان بودهاند میفهمم. من چنگالهای بیرحم نامردان عالم که بر
جوانی جوانان ما چنگ میاندازد را میبینم.
من قلمهایی را که تو را افسانه میخوانند میدانم.
یاور افلاکی من!
انگار هنجرة هنجارهای اسلام را غبار حرص و غفلت مسلمان آزار میدهد و من هنوز هم متحیّرم که خدا چقدر صبور است!
شاهد دادگاه عدل!
بگذار تا اعتراف کنم که اگر به اندازة جرعهای عاشقت بودیم میآمدی. نیستیم که نمیآیی...
حکومت عشق در مملکتی علَم میشود که مردمش عاشق باشند؛ آری ما فقط عاشقی را «شعار» دادهایم و بس.
مهربانا! مگذار تسبیح نگاهمان از فرط جدایی دانه دانه شود...
اللّهمّ بلّغ مولانا الإمام الهادی المهدی(عج)
انتهای پیام/