دانش آموز شهید غلامرضا توکلی شهید شعبانیه
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ تير ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۵۹
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ شهدای دانش آموز استان سیستان و بلوچستان نوشت :

نام:غلامرضا  توکلی              نام پدر:قربانعلی                محل تولد :زاهدان

میزان تحصیلات:اول راهنمایی                 محل شهادت: زاهدان            شغل:آزاد
   تاریخ شهادت:89/4/24

هربار که به مدرسه می آمد بچه ها را دور خودم جمع می کردم و شروع به جوسازی علیه او می کردم.حقیقت این بود که او در هر زمینه ای از من برتر بود و من نمی توانستیم این مسئله را هضم کنم. تنها چیزی که علیه او داشتم این بود که او یک افغانی می باشد که تابعیت ایران دارد.

مسئله مهمتر که باعث آزارم می شد این بود که همه معلمان پشتیبان و حامی او بودند. اینقدر این جنجال بین من و او ادامه داشت تا روزی که سر کلاس ورزش معلم از او خواست تا تیم فوتبال کلاس را برای شرکت در مسابقات مدرسه معرفی کند.

پس از اینکه معلم کلاس را ترک کرد بلند داد زدم تو که یک ایرانی نیستی پس حق نداری این کار را انجام بدهی، کمی مکث کرد و در حالی که چشمانش پرا از اشک شد و گفت :من متولد ایران هستم و تابع ولایت فقیه ،من عاشق اهل بیت و رهبر انقلاب می باشم و به این کشور و آب و خاک علاقه دارم آیا به نظر تو این دلایل کافی نیست تا خودم را فرزند ایران بدانم. احساس کردم هیچ حرفی برای گفتن ندارم و سرجایم نشستم.

او از مدرسه ما رفت بعضی ها گفتند بخاطر کمک به پدرش ترک تحصیل کرده و برخی دیگر ادعا می کردند که حرفهای تو باعث شده تا او قید مدرسه و تحصیل را بزند. سالها این مسئله روحم را آزار می داد و هربار که یاد چهرهی او می افتادم خودم را سرزنش می کردم و با خودم می گفتم: واقعا اگر او بخاطر حرف های من ترک تحصیل کرده باشد پس من با آینده او بازی کرده ام و او هرگز مرا نمی بخشد.

روزی در حال قدم زدن در خیابان بودم و صدای اذان از بلند گوی مسجد به گوش می رسید ناگهان کسی از پشت سر مرا بغل گرفت ، به محض اینکه صورتم را چرخاندم چهره اش را دیدم  و در حالیکه خشکم زده بود و باورم نمی شود او را به آغوش کشیدم و پس از کلی حال و احوال از او طلب حلالیت کردم و با وجود مردانگی که از او سراغ داشتم بر صورتم بوسه ای زد و مرا بخشید.

قرار شد فردا شب پس از مراسم دعای کمیل کنار همان مسجد او را ببینیم  تا باهم بیشتر حرف بزنیم او در لحظه ای که مرا ترک می کرد گفت : من در راه ایران جان هم می دهم تا باور کنم فرزند ایرانم.

در راه مسجد بودم خوشحال از اینکه او مرا بخشیده خاطه ای بدی که این همه سال همراهم بود از بین رفته بود. در همین حال به یاد حرف های دبیر عربی مان افتادم که می گفت : در زمان جنگ ما حتی بسیجی هایی داشتیم که اهل افغانستان بودند ولی به عشق امام و انقلاب به جبهه  آمده بودند …. ناگهان صدای وحشتناکی به گوش رسید، سعی کردم خودم را هر چه سریعتر به محل برسانم و مدام در فکر او بودم در حالی که چندین دقیقه متوالی دویده بودم او را در بیرون از مسجد سالم دیدم. تنها چند قدم مانده بود که به او برسم که ناگهان زمین و آسمان لرزید و او به کناری پرت شد و سراسر بدنش پراز خون بود و خون…..

غلامرضا توکلی از پدر و مادری افغانی که تبعیت ایران را پذیرفته و از شیعیان علی (ع) هستند به سال ۱۳۶۹ و در شهر زاهدان متولد گردید او که پس از هشت سال دعا و تمنا به درگاه الهی و به شفاعت امام رضا (ع) بدنیا آمده بود غلامرضا نامیده شد.

این پسر نمونه ی تقوا و درستکاری بود و آنقدر محبوب پدر و مادر که وصف آن از عهده ی قلم ما خارج است بعد از اینکه به کلاس اول راهنمایی پای گذارد ، احساس کرد پدرش قادر به فعالیت زیاد نیست، از نیرو ترک تحصیل کرد و با وجود سن و سال کم به جای پدر به کسب و کار مشغول گردید تا هزینه زندگی خانواده اش را بر دوش بگیرد.

غلامرضا در نیمه فروردین ماه ۸۹ ازدواج کرد. تا با انجام سنت حسنه و سفارش پیامبر اسلام ،لبخند شادی و رضایت را بر روی لبان پدر و مادرش بنشاند. در طول این سالها علی رغم اینکه به صورت رسمی به عضویت بسیج در نیامده بود.اما با بچه های بسیجی در بیت الرقیه شهر زاهدان فعالیت می کرد و در اجرا و به انجام رساندن همه ی مراسمات مذهبی در کنارشان قرار گرفت. او عاشق سفر به جمکران بوده و یکی از آرزوهایش رفتن به آن مکان مقدس بود.

غلامرضا همیشه برای انجام فریضه ی نماز به مسجد جامع می رفت. در شب حادثه نیز طبق روال همیشه در آنجا بود. در طی انفجار اول برایش اتفاقی نمی افتد چرا که مادرش از طریق تلفن همراه جویای حال او می گردد و از سلامت او اطمینان حاصل می کند. اما این فرزند پاک ایران در انفجار دوم به شهادت می رسد تا نشان دهد ،همان طور که همیشه می گفت سربازی است ،برای این دیار کهن که مرکز کنونی اسلام ناب محمدی در جهان است.

 انتهای پیام/
کد مطلب: 3106