تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۲۴
به گزارش
وبلاگستان 8دی وبلاگ
بی تعارف نوشت:
یه دوره ای شرکت کرده بودم که یادم نیست چه دورهای بود فقط یادمه باید شرکت میکردمش ولی یادم نمیاد چرا! یه کلاسی توی این دوره بود یادم نیست عنوان کلاس چی بود. یه استاد خوبی هم داشت که هرچی فکر میکنم اسمش یادم نمیاد! نمیدونم چند جلسه از کلاس گذشته بود، در هر صورت من اولین جلسهام بود که شرکت میکردم. یه کلاس کوچیک که همه روی زمین نشسته بودیم. استاد که اومد تازه فهمیدم آخرین جلسه است و میخواد امتحان بگیره! چند بار خواستم پاشم برم بیرون ولی گفتم حالا که دور هم نشستیم إنشاالله بچهها واسطهی فیوضات الهی میشن و منم بی نصیب نمیمونم. خداییش از بس جا تنگ بود چشم میچرخوندیم فقط برگهی نفرات بغلی رو میدیدیم! خلاصه، استاد بعد از اینکه برگههای امتحانی رو داد، ماژیکو برداشت و وسط تخته سفید نوشت: « إنّ الشّاهد هو الحاکم » [ همان (خدایی) که الان شاهد اعمال ماست، (روز قیامت قضاوت کننده و) حکم دهنده است. ] و همین طور که ما از سنگینی این ضربه شوکه شده بودیم، از کلاس بیرون رفت. خبری از بیرون کلاس نداشتم ولی میتونم حدس بزنم اون بیرون یه افقی بود که استاد داشت آروم آروم توش محو میشد!