ملت ما بیدار است، از بدحجاب بیزار است
تاریخ انتشار : يکشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۱۵
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ چفیه های بهشتی نوشت :

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند

“مرگ بر بدحجاب” از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند

” ملت ما بیدار است، از بدحجاب بیزار است” از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که فعل تو را از خود تو جدا نکردند،

معذرت می خواهم....

من می دانم که تو اگر اهمیت و فلسفه ی حجاب را بدانی،

به حجابت از من هم پایبندتر خواهی بود.

من می دانم که اگر ظاهر امروز تو این است،

من نیز بسیار مقصرم که اگر من توانسته بودم منطق و احساسم

را راجع به حجاب به تو منتقل کنم، ظاهر امروز تو این نبود.


من می دانم که اگر در فرهنگ سالمی که حکم اکسیژن را دارد،

نفس کشیده بودی، ریه های عفافت غبار نمی گرفت.


من می دانم که اگر عمق نقشه ها

و اهداف دشمن و تلاش شبانه روزی شان را برای تاراج حیا می دانستی،

مشتی محکم بر دهانشان می کوبیدی.

دوست خوبم!


اسلام را با آن چیزی که من و امثال من می گوییم و عمل می کنیم، نشناس!


حساب اسلام را از جامعه ی مسلمین جدا کن!

که اگر ما به اسلام درست عمل کرده بودیم، پاکی همه جا را فرا می گرفت!

دوست خوبم!

اگر آن قدر نتوانسته ام تو را دوست داشته باشم،

و این دوست داشتن را به تو نشان دهم،

که تو با تمام وجود دریابی که برایم عزیزی و برای همین است که اعتقاد دارم

باید از گوهر ارزشمند وجودت پاسداری شود، مشکل از من است!




 اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست ز مسلمانی ماست
***

تا الان داشتم با عموم صحبت میکردم ولی الان میخوام با اونایی که ادعا میکنن که کار فرهنگی میکنن و …

ادعاشون هم دهن خر رو پاره میکنه صحبت کنم:

وقتی تو یه فعالیت فرهنگی شرکت میکنم میبینم تقریبا

همه سنشون از من بالاتره و من با این سنم یکم خجالت میکشم بین اونا… ولی…

داشتم بهش فکر میکردم به سنم ، به کارهای فرهنگیم ،

به تزهایی که میدم ، و … یه صدایی بهم گفت تو با این سنت داری پا به پای این سن بالا ها

کار میکنی باید به خودت افتخار کنی کنی کنی …

صداش پیچید تو گوشم چشامو بستم ، شیرینی حرفشو مز مزه کردم …

روزها سپری شد ، شیرینی اون حرف برام بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه ….

اسم رضا پناهی رو شنیدم ، ۱۲ سالش بود که عاشق شد ،‌ پرکشید و به عشقش رسید…

خیلی بهش توجه نکردم… ولی وقتی صداشو شنیدم داغون شدم تمام شیرینی هام تلخ شد…

دوباره یاد کارهام افتادم ، بغضم ترکید تازه فهمیدم هیچ کاری نکردم هیچی…

ما کجاییم و آن ها کجا…

اگر خیلی مردی بسم الله

***

از اینجا به بعد حرفام مربوط به قشر روشن فکره دانشگاهیه:

رفته بودیم یه دانشگاهی تریبون آزاد با موضوع “تحریم ، آری ؟ نه؟ ”

یه بنده خدایی اومد

 

پشت تریبون گفت : “میخواین ببرمتون خانواده ای

رو نشون بدم که بر اثر تحریم دارو و مشکلات تهیه و گرانی ….

چقدر زجر میکشن ، چرا آقایون نمیخوان کوتاه بیاین “

گفتم : میریم در اون خونه ای که تو میگی و میبینیم ،

اما بعدش قول بده با من بیای جایی که میگم

گفت : کجا ؟

گفتم : در خونه یه بنده خداهایی که بچشون ،تیکه تیکه شد !

فقط یک پا ، یا یک دست بچشون

رو براشون آوردن ، میریم در خونه ای که مادر خونه هر روز

با عکس پسرش میره سر کوچه و

منتظر که پسرش بیاد ، بریم در خونه ای که پدر خونه با کپسول اکسیژن

و سرفه های مدام ،

هر روز داره زجر میکشه ، بریم در خونه ای که مرد خونه پا نداره ،

دست نداره ، بریم در خونه ای که ….. اما !! با همه این سختی ها فریاد میزنن :

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم !

از آن بِه که کشور به دشمن دهیم !!

 عزت زیاد…



کد مطلب: 6924