خانم شماره بدم؟...خانم برسونمت؟...
تاریخ انتشار : دوشنبه ۳۱ تير ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۰۵
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ  titovak  نوشت:

 

"خانم یه لحظه لطفا‍‍‍..."

خانم شماره بدم؟...خانم برسونمت؟...ایناجملاتی بودکه دخترک درطول مسیرخوابگاه تادانشگاه می شنید!بیچاره اصلااهل این حرفهانبوداین قضیه بسیارآزارش می دادتاجایی که چندبارتصمیم گرفت بیخیال درس ودانشگاه بشه وبه شهرشون برگرده روزی به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت شاید می خواست گلایه کندازوضعیت آن شهرلعنتی!دخترک وارد حیاط امامزاده شدخسته!انگارفقط آمده بودگریه کند!دردش گفتنی نبودرفت وازروی آویزچادری مشکی برداشت وسرکرد واردحرم شدوخودرابه ضریح رساندزیرلب چیزی می گفت انگار...خدایاکمکم کن.

چندساعت بعددخترکه کنارضریح خوابیده بودباصدای خانمی بیدارشد:دخترم پاشوسرراه نشستی مردم میخوان زیارت کنن.دخترک سراسیمه بیدارشدویادش آمدکه بایدخودراقبل ازساعت8به خوابگاه برساندبه سرعت ازآنجاخارج شدوارد شهرشداماانگارچیزی شده بوددیگرکسی اورابدنگاه نمی کرد...!انگارمحترم شده بود.نگاه هوس آلودکسی تعقیبش نمی کرداحساس امنیت کردباخودگفت:مگه میشه اینقدرزود دعام مستجاب شده باشه؟!!فکرکردشایداشتباه میکندامااینطورنبود!

یک لحظه به خودآمد‍‍‍...

دیدچادرمشکی امامزاده راسرجایش نگذاشته...

انتهای پیام/
کد مطلب: 4674