تاریخ انتشار : شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۵۹
وبلاگ
"لطیفه بخوانید ، لطیفه بگویید" نوشت :
هنگام سحر، خروسي بالاي درخت شروع به خواندن کرد و روباهي که از آن حوالي مي گذشت به او نزديک شد.روباه گفت: تو که به اين خوبي اذان مي گويي، بيا پايين با هم به جماعت نماز بخوانيم.خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پيشنماز پاي درخت خوابيده و به شيري که آنجا خوابيده بود، اشاره کرد.شير به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت. خروس گفت مگر نمي خواستي نماز بخوانيم؟ پس کجا مي روي؟
روباه پاسخ داد: مي روم تجديد وضو مي کنم و بر مي گردم