"شیخ حسن "رستم دستان منم // زنده به گور مرده پریشان منم
شعر نوشت
تاریخ انتشار : شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۴۳
Share/Save/Bookmark
 
"شیخ حسن "رستم دستان منم // زنده به گور مرده پریشان منم

وبلاگ شهریار زاهدان نوشت :سیستان امروز ماتم كده است ،غم مرگ سیستان وسرزمین شاهنامه فردوسی همه ی سیستانی های باغیرت را ماتم زده كرده است وهرفرزندی كه بربالین پدرحاضرمیشود دست درگردن دیگربرادران می اندارد ومرثیه ای ، شعرو مدحی ، نظم ونثری ،حرف وسخنی می سراید. 

شاعرجوان وخوشنام ما جناب آقای ماشاءالله خلیلی ازعزیزان دانشگاهی ما دروصف بی توجهی های معموله درحق دارالولایه سیستان ، سرزمین رستم ویعقوب قطعه شعرزیبایی راسروده كه ذیلاً تقدیم حضورتان میشود.

 

 

 پرده نخست:  ” شیخ حسن” رستم دستان منم

------------------------------------------------------

بگذر از این شهر که ما مرده ایم // چون گل گز خسته وپژمرده ایم
باتو کلیدیست که بی در شده // زابل ما کشته وبی سرشده
باتو کلیدی ست که تهرانی است // بردر این خانه پریشانی است
نام کلیدی که خود داس شد // چون تبری برتن احساس شد
داس تو بر خرمن زابل رسید // تیغ تو بر این تن زابل رسید
آه من ودولت تدبیرتان // چشم من وامدن تیرتان

بغض فروخورده دلی خون شده // تشنه و بی آب چو هامون شده
هیچ کسی فکر من و ما نشد // منجی این زابلی پیدا نشد
شیخ حسن مردن زابل خطاست // گوشه این خاک زایران جداست
نام تو با زابل من افتخار // چرخش چرخ است به ما روزگار
نام فریدون توشهنامه بود // گرزهمین رستم وپیمانه بود
خانه زال است ورستم بجاست // حرمت یعقوب دمادم بجاست

نام تو یعقوب غرور من است // بر سر دروازه و هر برزن است

نام تودروازه ایران شده // سبزترین فصل عیاران شده

خاک وطن نام ز سیستان گرفت // دوره یعقوبی تو جان گرفت
گر چه زبانم به تو مدیون شده // پارسی با نام تو هامون شده
نام تواز لشکر سیستان رسید // حمله اعراب به پایان رسید
شاعردوران سجستانی ام // شعر” وصیف” است و ایرانی ام
نام تو یعقوب سراسر گرفت // پارس زبانی که شهپر گرفت
ای همه ای وطن و نام تو //باده لعل سخن و جام تو

زابل من مرده بلا خیز شد // تیغ براین نای وطن تیز شد
بگذر از این شهر که ما مرده ایم // سربه سر گور که نسپرده ایم
غله انبار وطن سوخته // آتشی درجان وتن افروخته
مردم ماحصر به طوفان شده  // سفره خالی شده بی نان شده

منطق تان منطقه ازاد نیست // سینه پر از سل شده وشاد نیست
راه نفس بسته به تدبیرتان // سل شده ای زابلی تقدیرتان
شیخ حسن  رستم دستان منم // زنده به گور مرده پریشان منم

کوچ من وموی پریشان شده // غربت من خاک گلستان شده
مردن من غیر وطن نارواست // تشنه لبی مردن او درکجاست
کوچ مرا راهی گرگان نمود // در قفسی بی پر وزندان نمود
زابلی ام شیخ حسن  رستمم // زلزله فقر من واین بمم
دیوبلا کشت در این وادی ام // زابل ویران شده ابادی ام

ماشالله خلیلی/ سایت نی زار

کد مطلب: 18635