یک مکالمه ی عاشقانه
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۳۵
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ بیت آخر نوشت:
او جز من کسی را ندارد

خدا به بنده گفت :بنده ی من 11 رکعت نماز شب بخوان..



بنده: خدایا آخه..من خسته ام نمیتونم..

خدا: عیبی نداره.2رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان



بنده : خدایا آخه حال ندارم برام سخته نیمه شب بیدار بشم..



خدا: بنده ی من قبل از خواب 3رکعت را بخوان..



بنده : خدایا 3 رکعت زیاده..



خدا: بنده ی عزیز من فقط 1 رکعت نماز وتر بخوان..



بنده :خدایا امروز خیلی خستا ام راه دیگه ای نیست ؟



خدا : بنده ی عزیز من قبل از خواب وضو بگیر و روبه آسمان فقط بگو یا الله..



بنده : خدایا من تو رختخوابم.اگه بلند شم خواب از سرم میپره



خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای بگو : یا الله



بنده : خدایا هوا سرده من نمیتونم دستانم رو از زیر پتو بیرون بیارم سردم میشه...



خدا : پس توی دلت بگو: یاالله.ما نماز شب برات حساب میکنیم .



بنده اعتنا نمیکند و میخوابد



خدا به ملائکه میگوید:ملائکه ی من ببینید من چقدر ساده گرفتم..اما او خوابید..چیزی به اذان صبح



 نمونده...بنده ی منو بیدار کنید.دلم براش تنگ شده.امشب اصلا بامن حرف نزده.............



ملائکه میگن: خداوندا اورا بیدار کردیم...ولی باز خوابید



خدا:ملائکه ی من در گوشش بگوئید: خداوند منتظر توست...شاید بیدار شود..



ملائکه : پروردگارا بازهم بیدار نمیشه.........



اذان صبح گفته میشود....



اینبار خداوند خودش به بنده اش میگوید: بنده ی من هنگام اذان صبح هم بیدار نشدی.....نزدیک طلوع



 خورشیده....

بیدارشو و بامن حرف بزن.نذار نماز صبحت قضا شود



خورشید از مشرق طلوع میکند.........



ملائکه : خدایا نمیخواهی با او قهر کنی؟؟؟



خداوند: او جز من کسی را ندارد..............شاید،شاید،توبه کرد
کد مطلب: 5674