وبلاگ
چشمه جاری نوشت :از روزی که تافلرها گفتند:«رسانه پیام است»، هنوز هیچ متفکر و اندیشمندی در دنیای غرب سخنی رساتر از این جمله بر زبان نیاورده است، آنچه در رابطه با قدرت رسانه ای در این جمله پنهان شده است یکی از نتایجش اخباری است که امروز از تحرکات امثال مخملباف و فرهادی به گوش می رسد.
اصغر فرهادی و محسن مخملباف، از خبرساز ترین چهره های فرهنگی و سینمایی ایران در هفته های گذشته بوده اند، اخبار ساخت فیلم گذشته فرهادی در فرانسه و فیلم باغبان مخملباف و حمایت او از بهاییت به مثابه یک اقدام انتحاری فرهنگی و ناگوار ست که این دو مرتکب آن گشته اند.
آنچه در این یادداشت می جوییم، ریشه شناسی انتحاری های سینماگران ایرانی است، اقدامی که هم ریشه در زیرساخت های فرهنگی کشور دارد و هم در امیدها و آرزوهای بر باد رفته ی برخی سینماگران ایرانی.
اقدام انتحاری در حوزه فرهنگی ناشی از ناتوانی این افراد در درک درست از منازعه نرم است، این افراد در حیطه تخصص خود یعنی رسانه ها دچار شکست و رکودی شده اند که نتیجه ی القائات دشمن در نبرد رسانه ای است.
بنیادی ترین تعریف از جنگ رسانه ای؛ استفاده از رسانه ها برای تضعیف کشور هدف و بهره گیری از توان و ظرفیت رسانه ها به منظور دست یابی به استراتژی بزرگ(امنیت ملی) است.
نبرد رسانه ای غالبا تحت عنوان تبلیغات رسانه ای دشمن برای اقناع و ارضای توده ی مردمی کشور هدف شناخته می شود، لیکن آنچه بسیار کمتر از اهمیتش تا کنون به آن پرداخته شده است، گزاره ای است تحت عنوان «مدیریت منابع انسانی در نبرد رسانه ای».
در نبرد رسانه ای به چند سطح بر می خوریم؛ سطوحی از قبیل تامین منابع و ابزار،مدیریت منابع ابزاری و انسانی و همچنین تاکتیک های بهره گیری از منابع انسانی؛ مدیریت منابع انسانی در نبرد رسانه ها موضوعی است که تاکنون بطور تخصصی در کشور به آن پرداخته نشده است و امیدوارم این نوشته مقدمه ای باشد برای پژوهشگران این حوزه جهت تبیین طرح های راهبردی مدیریت منابع.
برای فهم اهمیت مدیریت منابع انسانی، می بایست ابتدا مقایسه ای میان جنگ نرم و جنگ سخت داشته باشیم؛ در جنگ سخت با انهدام یکی از نیروهای دشمن، یک نفر از منابع انسانی دشمن کاسته شده و بطور کامل از صحنه محو می شود، اما در نبرد نرم با انهدام یکی از نیروهای دشمن، یک نفر از زمین دشمن حذف شده و به زمین خودی می پیوندد، از این رو به هرتعداد که از دشمن نیرو گرفته شود به تعداد نیروهای خودی اضافه می گردد.
آنچه امروز بر سر نیروهای سینمایی مانند مخملباف و فرهادی آمده است، گواهی گویا بر این مدعاست، دشمن توانست این نیروها را قانع سازد که در کشور خود امکان پیشرفت بیش از این را ندارند، در نتیجه اینها نه تنها از صحنه نبرد فرهنگی خارج نشدند بلکه با فروش اطلاعات خود به دشمن به یک جاسوس بالقوه تبدیل شدند.
مخملباف که از کارگردانان بنام ایرانی بود با حمایت از بهاییت و غلطیدن در دامان رژیم صهیونیستی، علاوه بر ارائه کامل اطلاعات سینمای ایران به دشمن سعی دارد مخاطب ایرانی را نیز دنباله رو اهداف یهودی – غربی نماید، به همین دلیل با تهیه تصاویر و گفتارهایی مردمی سعی دارد چهره ای مردمی از اسرائیل به نمایش گذارده و مخاطبان خود را قانع کند در نبرد نهایی، این قدرت مطلق شیطان است که پیروز می شود.
مخملباف با ادای سخنانی چون:« از اسرائیل تقاضا می کنم به ایران حمله نکند و در جهت دوستی با مردم ایران کوشا باشد». رسما باخت خود و همفکرانش را در نبرد رسانه ای قدرت ها اعلام کرده است، در این میان بصیرت مخاطبان است که سبب می شود، ضعف یک سینماگر ایرانی را به حساب ناتوانی خود او گذاشته و نه قدرت رسانه ای کشور.
گفتارهای مخملباف گرچه به ظاهر اعتقادات شخصی یک کارگردان باسابقه شرقی است و امکان دارد بسیاری بازتاب آن را مناسب رسانه های مرتبط با سینما و تلویزیون بدانند، لیکن نباید فراموش کرد که در پشت این جدال ژورنالیستی چیزی بنام سیاست رسانه ای غرب نهفته است، که بازتاب و پیگیری آن مستقیما توسط بودجه های رسمی مصوب پارلمان ها یا سازمان های سری اطلاعاتی و امنیتی و سرویس های جاسوسی تغذیه می شود، درواقع امثال مخملباف یکه و تنها در مقابل ملت خود نایستاده اند بلکه گروهی متشکل از سیاستمداران، متخصصان نبرد نرم و جاسوسان غربی برای سوء استفاده از اینان تشکیل شده است.
سربازان این نبرد، متخصصان تبلیغات، استراتژیست های تبلیغات بین الملل و کارگزاران رسانه ها هستند، بهره برداری از این فرصت های تبلیغاتی مقوله ای است که همکاری هماهنگ و نزدیک بخش های نظامی ، سیاسی ، اطلاعاتی ، امنیتی ، رسانه ای و تبلیغاتی دشمن را می طلبد.
بهره برداری از منابع انسانی دشمن، تاکتیکی است، بدون خونریزی، آرام، بهداشتی و تمییز که بر صفحات روزنامه ها و میکروفن رادیوها، صفحات تلویزیون ها و عدسی دوربین ها جریان دارد.
یک اصل که در تحلیل رویدادها در حیطه جنگ نرم از اهمیت بسزایی برخوردار است،
اصل آینده شناسی(Future Studies) است، در آینده شناسی، متخصصین طرح ریزی های استراتژیک با استفاده از جو ایجاد شده در زمان حال و بررسی موارد مشابه اتفاقات در گذشته، نمایی نزدیک به واقعیت از آینده بدست می آورند.
برای آینده شناسی سینما گران ایرانی مانند مخملباف و فرهادی نگاهی به سرگذشت هم پیالگان این دو می اندازیم:
فیلمسازان دیگری هم بودهاند که برای ساخت فیلمهایی که به دلیل مغایرتهای فرهنگی در ایران قابل ساخت نبودند، عازم دیار غربت شدهاند و البته بر خلاف «فرهادی»، بسیاری از آنها خود راه بازگشت را بر خود بستهاند و حالا آثارشان را با نام کشورهای دیگر میشناسند؛ از «امیر نادری» تا «محسن مخملباف» و «عباس کیارستمی» و «بهمن قبادی». در میان بازیگران مهاجرت کرده هم میتوان به «سوسن تسلیمی»، «سعید راد» و «گلشیفته فراهانی» اشاره نمود که هر کدام البته سرنوشت متفاوتی داشتند.
اما در این میان، یک نکتهی مشترک در سرنوشت همهی این فیلمسازان و بازیگران و حتی سایر هنرمندان مهاجرت کرده وجود دارد که هیچ ناظر عادلی نمیتواند آن را انکار کند: این هنرمندان مهاجرت کرده، در خارج کشور هیچگاه نتوانستهاند به جایگاه خود در وطن حتی نزدیک شوند؛ هیچگاه نتوانستهاند آنچنان که در ایران و به زعم خود با محدودیتهای زیاد و زیر تیغ سانسور مورد توجه معتبرترین جشنوارههای جهانی قرار میگرفتند، در ان سوی آب توفیقی در کسب نخل و شیر و اسکار داشته باشند، هیچگاه آثار آنها با وجود بهره گرفتن از موضوعات ممنوع و عبور از خط قرمزهای سیاسی و اعتقادی و نیز شانتاژ بعضی رسانههای خارجی و داخلی نتوانست در بین مردم، جایگاه مناسبی پیدا کند و حتی آثار این افراد در خارج کشور، نتوانست متعصبترین هواداران آنها را هم راضی نکرد.
ماجرای مهاجرت ستارگان سینما و موسیقی دوران پهلوی از ایران، با وقوع انقلاب اسلامی کلید خورد و سوپراستارهایی که دیگر نمیتوانستند بنا به شرایط تازهی پیش آمده، در کابارهها جولان دهند و روی پرده بخوانند و دلبری کنند، جلای وطن کرده و عموماً راهی ینگه دنیا شدند. اما نخستین چهرهی بعد از انقلاب مشهور شدهای که عطای بازیگری در سینمای ایران را به لقایش بخشید، «سوسن تسلیمی» -بازیگر توانمند سریال «سربداران» و فیلمهای «بهرام بیضائی» همچون «باشو غریبهی کوچک» و «شاید وقتی دیگر»- بود که سال 66 کشورش را به مقصد سوئد ترک کرد.
اما سال 66، تنها سال مهاجرت «سوسن تسلیمی» نبود. «سعید راد» -ستارهی سینمای قبل انقلاب- هم بعد از ایفای نقش در هشت فیلم شاخص سالهای نخست انقلاب اسلامی، در سال 62 با اعمال سلیقهی برخی از مدیران وقت ممنوعالکار شد و بالاخره در سال 66 تصمیم به ترک وطن به مقصد آمریکا گرفت. اما او نگذاشت سرنوشتش همچون «تسلیمی» رقم بخورد.
«راد» در امریکا ایام بدی را پشت سر گذاشت و فقط توانست در نمايش «آخرين بازي» به كارگرداني «محمود استاد محمد» بازي كند. از همین رو، او به کانادا رفت و در جایگاه یک پستچی مشغول به کار شد. «راد» خود ایام غربت در کانادا را در گفتگو با شبکه ایران چنین تعریف میکند: « در کانادا پستچی بودم. بی رحم ترین اتوبان دنیا، اتوبانی است به نام فوروان ۴۰۱ که از تورنتو به مونترال میرود. اتوبانی که مسافت آن ۵۴۰ کیلومتر است و من چهار سال هر روز صبح در سرمای سخت زمستان کانادا میرفتم و شب این مسیر را برمی گشتم.»
اما از اوایل دههی هشتاد و در دولت اصلاحات اوضاع کمی متفاوت شد و دوباره بخشی از سینماگران ساز مهاجرت کوک کردند. از «محسن مخلمباف» که در سال 1381 و بعد از یکی دو تجربهی به زعم خود موفق فیلمسازی برون مرزی در افغانستان همچون «سفر به قندهار»، ایران را برای همیشه ترک کرد و بعدها گفت از ترس جانش ایران را ترک گفته، تا «عباس کیارستمی» که دیگر نمیتوانست در سینمای ایران دغدغههای خود را پیگیری کند.
بعدها در نخستین تجربهی فیلمسازیاش در ایام مهاجرت، «سکس و فلسفه» را ساخت که ماجرای قرار یک مرد با چهار معشوقه خود در یک روز را روایت میکرد تا مشخص شود که چرا سینمای ایران دیگر مجالی برای فیلمسازی امثال «مخلمباف» نداشته است. او بعدها دو فیلم «فریاد مورچگان» و «باغبان» را ساخت که این دومی در تبلیغ فرقهی انگلیسی بهائیت و در شهر حیفا ساخته شده است. ویکیپدیا داستان این فیلم را این چنین توضیح میدهد: «یک فیلمساز ایرانی و پسرش برای تحقیق دربارهی بهائیت -یک دین ایرانی که حدود ۱۷۰ سال پیش در ایران به وجود آمده و اکنون چند میلیون پیرو دارد- به اسرائیل سفر میکنند. پیروان این دین از سراسر جهان به شهر حیفا میآیند تا در باغی که مرکز این دین است، خدمت کنند و از طریق کار در طبیعت خود را صلحطلب بار بیاورند. پدر از طریق همراهی و گفتگو با باغبانی که از پاپانیوگینی آمده در مییابد که افکار او و دینش با افکار صلح طلبانه و به دور از خشونت کسانی چون گاندی و ماندلا شباهت دارد. برای پدر این سوال مطرح میشود که اگر نگاه دینی اصلاح طلبانهای در ایران وجود داشت، آیا حکومت ایران امروز، هنوز به دنبال ساخت بمب اتمی میرفت؟ اما پسر عمیقا معتقد است همهی ادیان جز تخریب جهان کاری نکردهاند.»
جالب آنکه «مخملباف» که در ایران با هر فیلمش، جوایز فراوانی را از جشنوارههای بینالمللی به دست میآورد، با این سه فیلم کوچکترین توجهی را در سطح بینالملل به خود جلب نکرد. فیلمسازی که حالا بیش از سینماگر، یک بیانیه نویس دستچندم سیاسی است که فیلمهایش نیز به بیانیههایی در تبلیغ فرقههای ضالهای همچون بهائیت تبدیل شدهاند.
انتهای پیام/