مادر شهيدان دولتي مقدم
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۱ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۲۳
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ مرجع زاهدان نوشت:


به منزلتان كه آمدم، وجودت را همانند كوه استوار ديدم. شما مادر و همسر شهيد هستيد. بايد بر قدومتان بوسه زد تا كمي از صبر زينبيان كه به شما عطا شده به ما نيز برسد.

آرام سخن مي‌گفتي، از رفتن عزيزانت كه ديگر هيچ وقت برنگشتند. گفتي:آنروز همسرتان، همراه شهيد محمود دولتي‌مقدم كه فرمانده گردان 408 گردان امام حسين(ع) بود و پسر ديگرتان به زابل مي‌رفتند كه اشرار كوردل راهشان را سد كردند.

اصغر از ماشين پياده مي‌شود و اصرار مي‌كند، محمود كه زن و فرزند دارد و پدرش كه با زحمت‌كشي فراوان او را بزرگ كرده برگردند تا او بتواند اشرار را مدتي سرگرم كند. اما آن كوردلان ماشين را با آرپي‌جي هدف مي‌گيرند و پسرتان اصغر را با خود مي‌برند.

او سه روز در كوه‌ها به دست آن كافران اسير بوده، آنگاه كه صداي بالگرد‌هاي نيرو‌هاي خودي را مي‌شنود براي آزادي تعدادي ديگري كه به گروگان گرفته شده بودند مي‌دود و فرياد مي‌زند.

گفتي: هفتادوهشت تير بر پيكر پاكش خورده بود. مادرم آن‌روز چه بر شما گذشت كه خبر شهادت همسر و فرزندانت را شنيدي.

تو كه پسر بيماري را پرستاري كرده اما خداوند او را نيز از تو گرفت. مي‌گويند: هيچ‌كس توان گفتن چنين خبر غمباري را نداشته. آخر چگونه به مادر داغ ديده بگويند كه همسر و پسرش شهيد شده‌اند و پسر ديگرش در اسارت اشرار است. پيكر‌ههاي شهيد محمود دولتي‌مقدم و همسرتان در سرد‌خانه است و دو هفته طول مي‌كشد تا پيكر اصغر نيز به زادگاهش برسد اما انگار قسمت اين بود كه پدر بزرگوار همراه دو فرزندش به ديدار معبود رود.

پدري كه سالها كفش دوخت و سوزن زد تا بتواند پسرانش را مايه‌ي افتخار همه كند. عظمت دريا مديون قطره‌هاست و عظمت ايران مديون قطره‌قطره‌ي خون شهدا و ما مديون مادران و همسران شهيد‌پروري، همچون شما بهترين امانت‌داري را كردي. امانتت در حد كمال و به بهترين شكل تقديم خدا شد. چندين بار از خودم پرسيدم: چگونه طاقت آوردي اما همواره ندايي دروني گفت: «روح ايثارگر، فراق نمي‌شناسد آن هم زماني كه معامله، با خدا باشد.»

 

انتهای پیام/
کد مطلب: 3478