اشعاری در رابطه با تقارن ایام فاطمیه با نوروز1393
تاریخ انتشار : جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۳۷
Share/Save/Bookmark
 
وبگاه "عفاف و حجاب" نوشت:

شعر استاد سازگار در تقارن نوروز و ایام فاطمیه

نوروز مانند شب تار است یاران

چشم بهار از گریه خونبار است یاران

جایی که اشک مصطفی ازدیده جاریست

گل هم به چشم دوستان خار است یاران

تبریک در ماه غم زهرا حرام است

مهدی از این تبریک بیزار است یاران

بی معرفت باشم اگر تبریک گویم

وقتی که پیغمبر عزا دار است یاران

تبریک چون گویم که دخت مصطفی را

خونِ جگر جاری به رخسار است یاران

راه گلستان را به روی دل ببندید

زهرا میان درب و دیوار است یاران

زهراست برما مادرو باید بدانیم

مادر به ما ، در حشر غمخوار است یاران

بلبل شده در بوستان هم ناله با گل

گل ،  زارتر ازگل به گلزار است یاران

ما چون خریدار غم زهرا نباشیم

زهرا غم مارا خریدار است یاران

روزی که از فرزند مادر می گریزد

زهرا برای شیعیان یار است یاران

دریایی از خون جاری از چشم تر ماست

نوروز ایام عزای مادر ماست

**********************************

نوروز غم‌افزا

غم‌فزا نوروز ما شد در عزاي فاطمه
شيعيان هستند گريان از براي فاطمه
جشن عيدي نيست بر پا اي محبان علي
چون مصادف گشته نوروز و عزاي فاطمه
محفل عيشي نمي‌گردد بپا امسال عيد
چون که راضي نيست زين شادي خداي فاطمه
شيعيان را جامه نو نيست برتن روز عيد
چون سيه پوشند از غم بچه‌هاي فاطمه
اي که مي‌خواهي بيارايي سراي خويش را
کن به چشم دل نظر سوي سراي فاطمه
رسم ديدار بزرگان را چو مي‌آري بجا
توامانش ساز با ذکر رثاي فاطمه
(ثابت ناييني) اين اشعار غمگين را سرود
تا شود نوروز او غرق عزاي فاطمه
شاعر: مرتضي قلي اعرابي ناييني (ثابت)

**********************************

نو بهار غم

رسيد عيد و به جاي نشاط آمد غم
عزا و عيش و در اين نو بهار شد مدغم
به جاي جامه نو شيعيان به بر کردند
در اين طليعه‌ي نوروز جامه‌ي ماتم
رسيد همره ايام فاطميه بهار
به چشم فاطميون غم‌فزاست اين موسم
تمام اهل ولا مي‌کشند ناله ز دل
ز داغ نور دو چشم پيمبر خاتم
سزد که از ره اخلاص همچو ابر بهار
براي فاطمه گريند مردم عالم
بهار آمد (اميني) ولي نشد دل شاد
براي آنکه نشاط است با عزا توام

شاعر: اسدالله اميني

**********************************

مرا با بهار کاري نيست

دل مرا ز غم اي شيعيان بهاري نيست
مرا ز غصه کنون با بهار کاري نيست
بپا شده است به عالم عزاي دخت نبي
که شيعه را به دل از اين عزا قراري نيست
شکستن در و آن حرمت حريم رسول
به يادم آمد و بر اشکم اختياري نيست
هميشه در همه جا حضرت علي مي‌گفت
مرا چو فاطمه ياري و غمگساري نيست
چو ديده‌ي حسنين و علي و زينب، آه
براي دخت نبي چشم اشکباري نيست
چگونه عيد بگيرم کنون که چون مهدي
ز داغ فاطمه محزون و سوگواري نيست
لباس مشکي خود را به تن کن اي (راضي)
که از تو غير عزا داري انتظاري نيست
شاعر: محمد حسن زاده (راضي اصفهاني)

**********************************

چگونه عيد بگيرم

دلم گرفته خدايا، چگونه عيد بگيرم؟
رسيده ماتم زهرا، چگونه عيد بگيرم؟
به ياد ماتم مادر، شکسته شد دل مهدي
در اين مصيبت عظمي، چگونه عيد بگيرم؟
عزيز جان پيمبر، انيس و مونس حيدر
شدي فسرده ز غمها، چگونه عيد بگيرم؟
زدند آتش کين بر در سراي تو دو نان
تو سوختي ز غم آنجا، چگونه عيد بگيرم؟
شدي شهيده و بعد از تو دشمنان تو گفتند
عليست بي‌کس و تنها، چگونه عيد بگيرم؟
حسن ز غصه پريشان، حسين غمزده گريان
به ناله زينب کبري، چگونه عيد بگيرم؟
شاعر: محمد حسن زاده (راضي اصفهاني)
**********************************

نوروز در محاق

به پاس حرمت زهرا شما در اين نوروز
کنيد مجلس ماتم به پا در اين نوروز
به محض پاس شعاير کنيد از دل و جان
سخن ز عيد و بهاران رها در اين نوروز
به تن کنيد و به گردن چو ما بياويزيد
لباس ماتم و شال عزا در اين نوروز
سخن ز عشرت و شادي مگوي و محزون باش
براي حضرت خير النسا در اين نوروز
مگر که نيست مدينه ز داغ لاله غمين
گذر به دشت و دمن‌ها چرا در اين نوروز؟
براي آن ستمي کز جفا به فاطمه شد
بنال تا که تواني دلا در اين نوروز
ز شور ساز مخالف از آن حجازي‌ها
بدل به نغمه غم شد نوا در اين نوروز
ببار ابر بهاران و سيل جاري کن
به سان ديده مولاي ما در اين نوروز
لب از طراوت و شادي ببند اي (آذين)

زبان واژه به مويه گشا در اين نوروز
شاعر: سيد مرتضي منصوري (آذين اصفهاني)

**********************************فاطميه و نوروز

چگونه عید بگیرم به فصل ماتم تو
به صحن سینه به پا گشته خیمۀ غم تو
چگونه عید بگیرم اگر چه نوروز است
میـان هجـمۀ انـدوه و درد و ماتـم تو
جهان نشسته به سوگ و مَلَک گرفته عزا
در این مصیبت عظما، ز داغ اعظم تو
صدای گریۀ مهدی صلا زند بر خلق
نه فاطمیه، که باشد مه مُحّرم تو
نمک به زخم دل تو نمی زنم هرگز
خدا کند که همیشه شویم مرهم تو
کسی که حُرمت داغ تو را نگه دارد
چشد زُلال محّبت ز آب زمزم تو
خدا کند که دلم عاقبت به خیر شود
به بزم سوگ و عزایت، به زیر پرچم تو
بلند قامت عصمت، تو سر فرازم کن
که سر فراز شده دین، ز قامت خم تو
دوباره حسّ غریبی بود «وفائی» را
هماره اشک فشاند به عمر مبهم تو

" سید هاشم وفایی "
**********************************

دوبيتي ها براي نوروز و فاطميه

امسال نوبهار شروعش به ماتم است

زیرا كه قلب عالم امکان پر از غم است

باید که پاس حرمت زهرا نگاه داشت

سالی که فاطمیه و نوروز توأم است
***
در دو عالم جلال ما زهراست

رمز تغییر حال ما زهراست

عید با فاطمیه می آید

ذکر تحویل سال ما زهراست
***
در قلب شکوفه ها هلال مشکی

درباد بهار غبار های مشکی

نوروز شده ، طبیعتی رنگارنگ

امسال ولی به تن لباس مشکی

***
در سال جدید شعار ما یا زهراست
عیدی به تمام شیعیان با مولاست

امسال به زیر پرچمش سینه زنیم
سالی که نکوست از بهارش پیداست
***
یا مقلب القلوب دنیا زهراست
امسال شروع سال ما با زهراست

در لحظه ی تحویل، سر سفره ی عید
ذکر دل بی قرار ما یا زهراست
***
امسال بهار غرق ماتم شده است
نوروز به فاطمیه توام شده است

کی شاد دل شیعه شود از نوروز
وقتی که دل علی پر از غم شده است
***
سر سال است بیا کیسه ی ما را پر کن
کاسه چشم من از روضه زهرا پر کن
جای خالی مرا در حرمت ای مولا
به دو دستان یداللهی سقا پر کن

**********************************

هفت سين فاطمي...

رسیده عید و دلها شاد و خرم
همه در فکر دیدارند با هم
همه آماده اند سفره بچینند
به فکر سفره های هفت سینند
منم در سفره دارم هفت سین را
ولی توام شده با داغ زهرا
بود سین نخستین سیلی کین
به روی مادرم با دست سنگین
ببین بر سفره سین دومم را
که سویی نیست در چشمان زهرا
بگویم سین سوم تا بسوزی
که مادر سوخت بین کینه توزی
ازین ماتم دل حیدر غمین است
که سین چهارمم سقط جنین است
به روی سفره سین پنجم این است
سر سجاده اش زینب حزین است
شده سفره پر از اشک شبانه
ششمین سین مانده سوت و کور خانه
چه گویم ای عزیز از سین آخر
بود آن سینه ی مجروح مادر…

**********************************

يك دوبيتي .....

اشکان دو چشمان ترم چون دریاست
امسال تمام روزیم از زهراست(س)
از بوی تنور فاطمه(س) فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست

**********************************يا حضرت زهرا سلام الله عليها......

ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای

بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای

گل را خدا برای سرور آفریده است

ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای

گاهی ز درد شانه ز دل آه می کشی

گاهی ز درد دست به بازو گرفته ای

از ماجرای کوچه نگفتی به من ، بگو

اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای

دیوار گشته است عصای تو باز هم

بینم که دست خویش به پهلو گرفته ای

هرگه در به روی علی باز می کنی

خوشحال می شدم که تو نیرو گرفته ای

 
کد مطلب: 12273