برو دنبال کارت!
تاریخ انتشار : يکشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۲۴
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ حریم اسمانی نوشت :
(روایتی از یک خوددار حقیقی)

پرده اول (سنندج: پست نگهبانی): در حال پاس دادن ایستاده ام.


پرده دوم (دختری بی روسری): دختری بدون روسری و با وضع افتضاع ظاهری روبریم ایستاده محلش نمی ذارم تا شاید راهش را بکشد و برود. پرده سوم (نزدیک تر): نرفت، بر عکس آمد نزدیک تر، بهش نگاه نمی کردم ولی شش دانگ حواسم جمع بود، با تمام وجود دوست داشتم هر چه زودتر گورش را گم کند.



پرده چهارم (چشمک و لبخند): چند لحظه گذشت،هنوز ایستاده بود،یک آن نگاش کردم،صورتش غرق آرایش بود،انگار انتظار همین لحظه را می­کشید، به من چشمک زد و بعد هم لبخند.صورتم را برگرداندم این طرف، غریدم: برو دنبال کارت.


پرده پنجم (ضربه کاری): نرفت!یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم،باز هم نرفت.این بار سریع گلن گدن را کشیدم، بهش چشم غره رفتم،داد زدم: برو گم شو وگرنه سوراخ سوراخت می­کنم.

پرده آخر (فرار): رنگ از صورتش پرید، یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار برداشتی آزاد از خاک های نرم کوشک ص 57 این است یک خوددار حقیق این گونه بوده اند شهدای ما تا به آسمان رسیده اند نثار روحشان بلندشان خصوصا روح بزرگ شهید برونسی صلوان
کد مطلب: 15333