همسر چه کسی زیباتر است؟!
تاریخ انتشار : دوشنبه ۴ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۳۴
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ  شهدای سیستان نوشت :
در زمان پيغمبر اكرم (صل الله علیه و آله) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه، عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى به دنبال مجاهده با كفار برود.

رسول خدا (ص) در غزوه تبوك، ميان «سعيد بن عبدالرحمن» و «ثعلبه انصارى» عقد برادرى بست. سعيد، به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى دو خانواده شد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا می كرد.



در زمان پيغمبر اكرم (صل الله علیه و آله) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه، عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى به دنبال مجاهده با كفار برود.

رسول خدا (ص) در غزوه تبوك، ميان «سعيد بن عبدالرحمن» و «ثعلبه انصارى» عقد برادرى بست. سعيد، به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى دو خانواده شد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا می كرد.

در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه، طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه ی نفس، ثعلبه را به هوس انداخت و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين چگونه زنی است و گوينده ی اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... . خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك کرد كه نتوانست خودش را کنترل کند، به همين منظور به خود جرأت داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيبا و با حجب و حیاست.

ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد و دست دراز كرد كه او را در آغوش ‍ بگيرد؛ ولى در همان لحظه زن فرياد زد و گفت: واى بر تو اى ثعلبه! آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا (ص) مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس او را بدری؟! اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، از خانه بيرون رفت و سر به بیابان گذاشت.

ثعلبه در پاى كوهى شب و روز را با پريشانى و گريه و زارى مى گذرانيد و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت تا اينكه پيغمبر اكرم (ص) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براىش شرح داد و گفت: او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است .

سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه به هر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گوید: «اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى و اى واى بر رسوائى روز قيامت...»

سعيد نزديك آمد. او را دلدارى داد و گفت: اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمین برويم؛ شايد برايت چاره اى بينديشد.

ثعلبه گفت: اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر (ص) شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان به خدمت ایشان ببرى .

سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گردندش افكند و روانه مدينه شدند. همانطور كه مى آمدند از درِ خانه ی يكى از صحابه گذر كردند. صاحبخانه بيرون آمد و وقتی از ماجرا آگاه شد، ثعلبه را از خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه ی خيانتى كه کردی، به عذاب الهى گرفتار شوم، برو تا شومى عمل تو به من نرسد.

ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر (ص) ايستاد و با صداى بلند گفت: گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است؟!

ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده است، از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا می آيد.

ثعلبه از خانه پيغمبر (ص) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد. ثعلبه در بيابانها ناله می کرد و روى زمين هاى داغ مى غلطيد و پى درپى می گفت: «خدايا همه كس مرا از پيش خود راندند و دست نا اميدى بر سينه ام زدند. اى مونس بى كسان! اگر تو دستم را نگيرى كه دستم را بگيرد؟ و اگر تو عذرم را نپذيرى كه بپذيرد؟!»
سرانجام هنگام نماز عصر پيك حق آمد و اين آيه را بر حضرت محمد (ص) خواند:

«وَ الَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللّهُ وَ لَمْيُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ
يعنى نيكان كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايستى از آنها سرزند خدا را بياد آورند و از گناه خود توبه و استغفار كنند. كيست جز خداوند كه گناهان را بيامرزد؟ آنها كسانى هستند كه بر كارهاى زشت خود اصرار نورزند زيرا به زشتى گناهان آگاهند.» (1)

جبرئيل امين عرض كرد: يا رسول الله! خداوند مى فرمايد: از ما بخواه تا ثعلبه را بيامرزيم.

پيغمبر اكرم (ص)، حضرت على (ع) و سلمان را به جستجوى ثعلبه فرستاد. در ميان راه چوپانى به آنها رسيد. حضرت على (ع) سراغ ثعلبه را از او گرفت. شبان گفت: شبها شخصى به اينجا مى آيد و در زير اين درخت مى نالد.

حضرت اميرالمؤ منين (ع) و سلمان صبر كردند تا شب رسيد. ثعلبه آمد و در زير آن درخت دست نياز به سوى خداوند بى نياز دراز كرد و عرض كرد: «خداوندا از همه جا محرومم. اگر تو نيز مرا برانى به كه روآورم. و چاره كار را از كجا بخواهم؟!»

در اين هنگام مولاى متقيان على (ع) گريستند، آنگاه نزديك آمدند و فرمودند: «اى ثعلبه! مژده مژده! خداوند تو را آمرزيد و اكنون پيغمبر تو را ميخواند.» آنگاه آيه شريفه ياد شده را كه راجع به توبه او نازل شده بود، قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت اميرالمؤمنين (ع) به مدينه آمد و يكسره وارد مسجد پيغمبر (ص) شدند. پيغمبر (ص) مشغول نماز عشاء بودند، آنها هم به نماز اقتدا كردند. بعد از سوره حمد پيغمبر (ص) شروع به قرائت سوره تكاثر نمود.

همينكه آيه اول را تلاوت فرمود «الهيكم التكاثر: شما را بسيارى مال و فرزند و غيره مشغول داشته» ثعلبه فریادی کشید و چون آيه دوم را قرائت فرمود «حتى زُرتم المقابر: تا آنجا كه به گور و ديدار اهل قبور رفتند»، فرياد بلندى زد و چون آيه سوم را شنيد «كلا سوف تعلمون: آن چنين است كه بزودى خواهيد دانست» ناله اى دردناك برآورد و نقش بر زمين شد.

بعد از نماز پيغمبر اكرم (ص) گفتند آب آوردند و بصورتش ‍ پاشيدند، ولى ثعلبه به هوش نيامد. وقتی درست ملاحظه كردند ديدند ثعلبه جان به جان آفرين تسليم كرده است .
حضرت رسول (ص) و صحابه از اين جريان متأثر و همگى گريان شدند، سپس در مراسم تكفين و تشييع او شركت نمودند و او را با كمال احترام بخاك سپردند...



کد مطلب: 7115