لبخند رضایت
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۴
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ حریم اسمانی نوشت:
با همون وقار و متانت همیشگی داشت از کوچمون می گذشت سرش بازم پایین بود و آروم راه میرفت چادرشم سفت گرفته بود مبادا که باد کمی اینورو اونورش کنه همینطور که به راهش ادامه میداد یه ماشین پراید سفید آهسته خودشو بهش رسوند و پا به پاش حرکت میکرد هرچقدر بوق زد و صدا کرد که خانوم ببخشید یه دقیقه ..... بازم سرش پایین بودو به راهش ادامه میداد من که از اون سمت داشتم میومدم به ماشین که نزدیکتر شدم تعجب کردم راننده یه آقای میانسال بود!! یعنی....... عزم خودمو جزم کردم که برم جلو و جلوی اون آقا رو بگیرم ... وقتی نزدیکتر رفتم دیدم که اون آقا با خنده ای که روی لباشه میگه فاطمه دخترم بیا سوارشو...
کد مطلب: 14416