تاریخ انتشار : شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۳۳
وبلاگ
فانوس 90 نوشت :
بنام مهربانترین...
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگات میکردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، امّا متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی!
وقتی داشتی این طرف و اون طرف میرفتی تا حاضر بشی، فکر میکردم چند دقیقهای وقت داری که واستی و با من هم حرف بزنی....
.... اما خیلی مشغول بودی!
یک بار مجبور شدی منتظر بشی و برای یه ربع کاری نداشتی جز اینکه روی یه صندلی بشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خوای با من صحبت کنی، امّا به طرف تلفن رفتی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر بشی.
..... تمام روز با صبوری منتظر بودم.....
با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت رو نگاه میکنی، شاید چون خجالت میکشیدی که با من حرف بزنی، سرت رو به سوی من خم نکردی. به خونه رفتی و به نظر میرسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری
بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون رو روشن کردی. نمیدونم تلویزیون رو دوست داری یا نه؟ تو اون چیزهای زیادی نشون میدند و تو هر روز مدّت زیادی از روزت رو جلوی اون میگذرونی، در حالی که دربارۀ هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط از برنامههاش لذّت میبری...
.....باز هم صبورانه انتظارت رو کشیدم
و تو در حالی که تلویزیون رو نگاه میکردی، شام خوردی، و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب... فکر میکنم خیلی خسته بودی. بعد از اینکه به اعضای خونوادت شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی….
فوراً هم به خواب رفتی
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارتم و برای کمک به تو آمادهام. من صبورم، بیش از اونچه تو فکرش رو میکنی. حتی دلم میخواد یادت بدم که تو چطور با دیگران صبور باشی.
من اونقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.
منتظر یک سر تکون دادن، دعا، فکر،....
خیلی سخته که یک مکالمه یه طرفه داشته باشی...
خب، من باز هم منتظرت هستم....
سراسر پر از عشق تو...
به امید اینکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدی.
دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی..