جوان ایرانی، از سیاست تا نفاق . . .
تاریخ انتشار : شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۳۸
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ کلبه ی مجازی نوشت :

رفته ام پیشش تا با من مصاحبه ای کند و مثلا گزینشم کند، می گوید: راستی ها تو را راستی می دانند یا چپی ها، چپی؟؟؟

به فکر فرو می روم و با خود می اندیشم که چرا زمانه طوری شده که برای بدست آوردن روزی ات از چنگ این افراد باید مجبور به دروغ شوی.

سینه ام را صاف کردم و با اقتدار گفتم با همه شان ارتباط دارم ولی در دلم می گفتم که حالم از همه شان بهم می خورد (البته از عملکردشان و نه از خودشان).

گفتم که در انتخابات سال88 علی رغم اینکه در ستاد دکتر احمدی نژاد بودم اما برای دیدن دوستانم به ستاد مهندس موسوی هم می رفتم.

با حالتی خاص و نشات گرفته از غرور می گوید: آیا در اغتشاش های بچه های موسوی هم حضور داشتی و یا اینکه در سرکوبشان؟

دوباره به فکر فرو می روم، اگر همان بچه های احمدی نژاد و موسوی نبودند که چرخ مملکت نمی چرخید و این بی لیاقت اینجا نبود، پس این چرا این همه چرت و پرت بلغور می کند؟!؟!؟!

گفتم در هیچ کدامشان حضور نداشتم.

با خودم فکر می کنم مگر این ها که هستند که این چنین با جوانان کشورم برخورد می کنند؟ آیا این ها از مریخ آمده اند؟

اصلا مگر می شود در مملکت اسلامی فعالیت سیاسی نکرد، اصلا اسلام خودش سیاسی است، بیشتر احکامش هم سیاسی هستند البته از نوع درستش.

این گونه تفکرات اشتباه بعضی مسئولین، قطعا جوانان را به لبه پرتگاه نفاق سوق خواهد داد و آن زمان که نفاق، ریا، دروغ و دورویی چنان در جامعه حکمفرما شد که برادر نتواند به برادر اعتماد کند(هم اکنون نیز اتفاق افتاده) باید همین مسئولین دو دستی بر سر مبارکشان بکوبند و یاد چنین روزهایی بیفتند.

*

یاد روزهای شیرین دانشجویی ام و فعالیت هایم در ستاد شاهد دانشگاه افتادم.

روزهایی که برای برگزاری نمایشگاه انجمن های دانشجویی و برای نصب چند تابلو عکس که خودم طراحی شان کرده بودم با معاونت فرهنگی دانشگاه به مشکل برخوردیم.

آن زمان می گفتند که اصلا دانشگاه مکانی سیاسی نیست و یا می گفتند که دانشجویان ستاد شاهد نباید فعالیت سیاسی کنند.

خیلی از دوستان ما هم که یا فرزند معزز شهید بودند و یا از خانواده های ایثارگران بودند نیز با آن ها همراهی کردند.

چقدر دلم گرفته بود آن ایام، برای شهدا دلم می سوخت، برای غربتشان در دانشگاه کشور اسلامی و حتی در میان فرزندانشان.

اما با این توجیه که شهادت بالاترین رکن سیاسی اسلام است توانستم تصاویر را نصب کنم.

دغدغه اصلی ما باید این باشد که مردم ما در سیاست بتوانند تحلیلگران حرفه ای باشند و خوشبختانه در این زمینه هم مردم ما اطلاعات بالایی دارند.

اما اینکه فردی که مسئول گزینش یک نهاد است منِ جوان را مجبور به دروغ گویی می کند را نمی توان درک کرد، آیا نهادی نباید وجود داشته باشد تا این سری افراد خودسر را توجیه کنند؟

اگر نسل بعدی ما سیاسی نباشد و یا از تحلیل سیاسی دور باشد اصلا نمی توان پیشرفتی را برای کشور در نظر گفت.

یاد سخنان زیبای امام خامنه ای افتادم که فرمودند:

دانشجو باید از مسائل مختلف تحلیل داشته باشد حتی اشتباه!

دانشجو باید وارد سیاست شده و از مسئولین به خاطر مسئولیتشان مطالبه کند.

دانشجو باید سیاسی باشد و خدا لعنت کند کسانی را که نمی گذارند دانشگاه سیاسی باشد.

دانشجو نباید محافظه کار باشد چرا که قتله گاه انقلاب محافظه کاریست.

*
شنیده ها حاکی از این است که یکی از دوستان جوان ما که داعیه دار اصولگرایی می باشد و خود و خانواده اش به برکت نان این جناح به درجات بالای علمی در یک دانشگاه اسلامی!!! مشرف گردیده اند، در جمعی اظهار کرده که از معاون اولی آقای جهانگیری خوشحال است و قطعا می تواند پله ای برای پیشرفت این دوست ما باشد!!!
تیک تاک . . . تیک تاک

چقدر صدای این ساعت بلند است، لعنتی دوباره مرا از خواب بیدار کرد و متوجه شدم این ها را نیز در خواب دیده ام انگار!!!

برگرفته شده از mhtavakoli.blog.ir
کد مطلب: 10141