لبخند او کجا و لبخند آن کجا
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۲۸
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ حریم اسمانی نوشت :
چادر خاکی اش را در میان آسمان می رقصاند و کوچه به انتهایش می رسید. باد با چادرش بازی می کرد و او لبخندی به لب داشت و او با خود فکر می کرد و می گفت: عیب ندارد لابد حواسش نبوده است، حتما بنده خدا در فکر چیزی بوده یا شاید از یک نفر دیگر دلخور است. اگرم هم عمدا این کار را کرد مهم نیست، کی گفته بهشت رفتن آسان است، چه کسی گفته عاشق حجاب زهرا بودن بی زحمت است. این ها را می گفت، عبور می کرد و لبخند کمرنگی بر روی چهره زخمی اش نمایان بود، عبور می کرد از آن جوانکی به طعنه ای تلخ او را به کنار جوی هل داد و زیر لب با دوستش می خندید، اما لبخند او کجا لبخند آن کجا.

کد مطلب: 14507