ديار عاشقی ( قسمت دوم )
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۳۴
Share/Save/Bookmark
 
ديار عاشقی ( قسمت دوم )
وبلاگ قطعه اصحاب شهدا نوشت:در پس هر دری مهمانی است و تا صاحب خانه در را نگشايد و اذن دخول ندهد ، هيچ ضيافتی بر پا نمی شود ، هيچ سفره ای گسترده نمی گردد و هيچ طعامی تناول نمی شود و چه رسد به اينجا كه سفره ی عاشقی گسترانيده اند و طعامش دلدادگی و دلسپردگی است و جام های اشك برای بر طرف كردن تشنگی محيا كرده اند ؛ شورترين آبی كه شيرينی عشق را بر دل می نشاند .

پس بايد عشق تو را صدا زند تا عاشق شوی ...
و اينبار عشق مرا صدا زده بود و من برای پيدا كردن صاحب اين صدا راهی سفر عشق شدم .

سفری كه تنها خدا می دانست ابتدا و انتهايش چيست و كجاست .

اما هر سفری توشه می خواهد و تنها توشه ی من برای اين سفر قرآن و خاطرات شيرين پدر بود ؛ خاطراتی كه هر لحظه عطشم را برای شنيدن مجدد آنها چندين برابر می كرد .

با رد شدن از زير قرآنی كه در دست های مهربان مادر بود و خنده ها و بوسه های دلنشين پدر ، مسافر سفر عشق شدم .

هر چه از خانه و شهر دورتر می شدم سياهی جاده ها و كوه ها نمايان تر می گرديد و تمام اين ها مرا به ياد رو سياهی خود می انداخت .

با خود انديشه می كردم : آيا دست پر ، باز خواهم گشت ؟ !

نمره ی قبولی در درس عشق را خواهم گرفت ؟ !....

و باور اينكه در حال رفتن به ديار پاكبازی و دلدادگی هستم بس سخت و دشوار بود اما كم كم آسوده خاطر گشتم كه رويا نيست و همه چيز عين واقعييت است .

سال ها بود انتظار چنين روزی را داشتم .

هر بار كه پدر برايم از آنجا می گفت ، اشتياقم برای رفتن دو چندان می شد .

مدام حرف هايش را برای خود مجسم می نمودم اما " شنيدن كجا و ديدن كجا " ؟ ! ...

چشم بايد محو شود تا دل بازنده ی اين زيبايی ها گردد ؛ زيبايی فردوسی كه مردان دهه ی 60 ، هچون گنج در سينه ی خاك های جنوب ايران ، پنهانش ساختند و تمام هدف من برای اين سفر يافتن آن گنج بود .

شهرها را يكی پس از ديگری طی ميكرديم و هر چه به مقصد نزديك و نزديك تر می شديم ، تپش های قلبم تندتر و تندتر می شد .

چشم از منظره های بيرون بر نمی داشتم . احساس می كردم شيشه های اتوبوس برای راحت تر ديده شدن مناظر در حال از هم پاشيدن هستند ؛ آنها هم در عين بی جانی خود ، حرف دل مرا می خواندند و می دانستند دل آشفته ام بی تاب ديار عاشقی است .

اهواز 200 كيلو متر....
کد مطلب: 19999