اخلاق در جز 15 قرآن کریم
مذهبی نوشت
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۵۶
Share/Save/Bookmark
 
اخلاق در جز 15 قرآن کریم

وبلاگ سفیر اتحاد نوشت:
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه ی خوانندگان محترم این مقاله

بنده محمدتقی شهری نژاد افتخار دارم این مقاله را که خودم با توجه به تفسیر نمونه و ذهن ناقص خودم در فرصت اندک تهیه کردم ، در اختیار شما بزرگواران بگذارم.

امیدوارم از این مقاله خوشتان بیاید و راضی باشید و البته اگر هم ناراضی بودید به بزرگواری خودتان، حقیر را عفو بفرمایید.

موضوعی که من در این مقاله کار کردم بحث اخلاق در جز 15 می باشد

خداوند متعال در قرآن کریم آیه 7 سوره اسراء جز 15 میفرماید:

اگـر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خود بدى كرده ايد (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساءتم فلها)

ايـن يـك سـنـت هـمـيـشـگى است نيكى ها و بديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضـربـه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است ، و هر خدمتى به ديگرى مى كند در حـقـيـقت به خود خدمت كرده است ، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه ايـن نـعـمـت و رحـمـت مـجـدد الهـى بـاز هم به طغيان مى پردازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تـجـاوز را پـيش مى گيريد و فساد كبير در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جوئى را از حد مى گذرانيد.

هر چه كنيد به خود كنيد!

 در آيـه فـوق بـه ايـن اصـل اساسى اشاره شده كه خوبيها و بديهاى شما به خودتان بـاز مـى گـردد، گـر چـه ظـاهـرا مـخـاطـب اين جمله بنى اسرائيلند ولى بديهى است بنى اسـرائيـل در ايـن مـسـاله خـصـوصـيـتـى نـدارنـد، ايـن قـانـون هـمـيـشـگـى در طول تاريخ بشر است ، و خود تاريخ گواه آن است .
بـسـيـار بودند كسانى كه سنتهاى زشت و ناروا و قوانين ظالمانه و بدعتهاى غير انسانى گـذاردنـد و سـرانـجـام دامـان خودشان و دوستانشان را گرفت ، و در همان چاهى كه براى ديگران كنده بودند افتادند.
مخصوصا ايجاد فساد در روى زمين ، و برترى جوئى و استكبار (علو كبير) از امورى است كـه اثـرش در هـمـيـن جـهـان دامـان انـسـان را مـى گـيـرد، و بـه هـمـيـن دليـل بـنـى اسرائيل بارها گرفتار شكستهاى سخت و پراكندگى و بدبختى شدند، چرا كه دست به فساد در ارض زدند.

خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـته سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هـلاكـت آنـهـا بود، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى بـاشـد، مـا آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى دهـيـم سـپـس جـهـنـم را بـراى او قـرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا).

(عاجله) به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است.

قـابـل تـوجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى رسد، بـلكـه دو قـيد براى آن قائل مى شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نشاء).
ديـگـر ايـنـكـه : هـمه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لمن نريد).

 و بـه ايـن ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه آنـچه مى خواهند مى رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مـى دهـد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانى كه شب و روز ميدوند و به جائى نميرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا بدست مى آورند.

 و ايـن هـشـدارى اسـت بـراى دنـيـا پـرسـتـان كـه اگـر خـيـال كـنـيـد آخـرت را بـه دنـيـا بـفـروشـيـد بـه تـمـام هـدفـتـان نـائل مـى شـويـد، اشـتباه بزرگى كرده ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد.
و اصـولا دامـنـه آرزوهـاى انـسـان آنـقـدر گـسـتـرده اسـت كـه بـا مـحـدوديـت جـهـان مـاده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند، بسيار مى شود كه اشباع نمى گردد.

 امـا آنـهـا كـه تـلاش مـى كـنـنـد و بـه هـيـچ نـمـى رسـنـد، مـمـكـن اسـت بـه دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به آنها مـحـبـت مـى كـنـد، و يـا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند.

سخن حقیر: اخلاق اسلامی میگوید برای دنیا نباید آنقدر دوید که از آخرت غافل شویم بلکه باید از دنیا پله ای بسازیم برای رسیدن به سعادت واقعی و ابدی

بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است

1- اراده انـسـان آن هـم اراده اى كـه تـعـلق بـه حـيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نـعـمـتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.

 2-  ايـن اراده بـه صـورت ضـعـيـف و نـاتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تـمـام ذرات وجـود انسان را به حركت وا دارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بـنـدد (تـوجه داشته باشيد كه كلمه سعيها كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهـد او آخـرين ، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند).

 3-  هـمـه ايـنـهـا تـواءم بـاايمان باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تـلاش هـنـگـامـى بـه ثـمـر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنابراين مفهوم ايمان در آن نـهـفـتـه شـده اسـت ولى از آنـجـا كـه ايـمـان يـك اصـل اسـاسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى كند.

اخلاق مشرکین

شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:

1- شـرك مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى و زبـونـى و ذلت اسـت در حـالى كـه تـوحـيـد عامل قيام و حركت و سرفرازى است .

2- شـرك ، مـايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عـقـل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است.

 3- شـرك سـبـب مـى شـود كـه خـداونـد مـشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حـمـايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها مخذول يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.

در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديـگـرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خواني:  (آنها كه غير خدا را مـعـبـود خـويـش انـتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـريـن خـانـه هـا خـانـه عـنـكـبـوت اسـت(مـثـل الذيـن اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون )

بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر تـوحيد اشاره كرده مى گويد: (پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا)

در این قسمت از مقاله میخواهیم مقداری در مورد قضا و قدر الهی و توحید به خدا که بی ربط به مسأله اخلاق نیست صحبت کنیم.

 قضاء مفهوم مؤ كدترى از امردارد، و امر و فرمان قطعى و محكم را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قـرار دادن تـوحـيـد يـعـنـى اسـاسـيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .

مـطـلق بـودن احـسـان كـه هـر گـونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، والدين كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .

نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).

 ايـن مـمـكن است به خاطر آن باشد كه از جمله (قضى)فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شـكـل اثـبـاتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان مؤكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله (نفى و اثبات ) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثـبـات عـبـادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد:
هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد آنـهـا دريـغ مـدار، و كـمـتـريـن اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى «اف» بـه آنـهـا مـگـو) امـا يـبـلغـن عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلا تقل لهما اف)
و بر سر آنها فرياد مزن (و لا تنهرهما).  بـلكـه بـا گـفـتـار سـنـجـيـده و لطـيـف و بـزرگـوارانـه بـا آنـهـا سـخـن بـگـو ) و قل لهما قولا كريما).

و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة).

 و بـگـو بـار پـروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند )و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا(

دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر

در حـقـيـقـت در این آيـه هایی كـه گـذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:

 1- از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.

 آنـهـا مـمـكـن اسـت بـر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب .

آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمـان بـا نـيـش زبـان ، بـا كـلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2- از سـوى ديـگـر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سـخـن مـگـو، و بـاز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3- از سـوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4- سـرانـجـام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش ‍ مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.

 مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل هـمـراه سـاز و بـگـو خـداونـدا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا در كـودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما.

 نـكـتـه مـهـمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پـدر و مـادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خـود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.

 و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعی كـه بـر فـرزنـد لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود

رعايت اعتدال در انفاق و بخشش.

در ايـن آيـات فـصـل ديـگـرى از سـلسـله احـكـام اصـولى اسـلام را در رابـطـه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده (و آت ذا القربى حقه ).

و هـمـچـنـيـن مـسـتـمـنـدان و در راه مـانـدگـان را (والمـسـكـيـن و ابـن السبيل(

در عين حال هرگز دست به تبذير نيالاى (و لا تبذر تبذيرا)

«تـبـذيـر» در اصـل از مـاده بـذر و بـه مـعنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مـخـصـوص مـواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى كند، و معادل آن در فارسى امروز ريخت و پاش است .

و بـه تـعـبـيـر ديـگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.

چـنـانـكـه در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـه در ذيـل ايـن آيه در پاسخ سؤ ال كننده اى فرمود: (من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر و من انفق فى سبيل الله فهو مقتصد (كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو اسـت و نـيـز از آن حـضـرت نـقـل شـده كـه روزى دسـتور داد رطب براى خوردن حاضران بـيـاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند، فرمود: اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد.
دقـت در مـسـاله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از راهـى عـبـور مـى كـرد، يـكـى از يـارانـش بـنـام سـعـد مـشـغـول وضـوء گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت ، فرمود: چرا اسراف مى كنى اى سعد! عـرض كـرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود: (نعم و ان كنت على نهر جار) آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى.

 در ايـنـكـه مـنـظـور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگو است .

در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نظر دارد.

 ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است .

خـطـاب بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـمـله «و آت» دليـل بـر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شـده ، مـانـنـد نـهـى از تـبـذيـر و يـا مـداراى بـا سـائل و مـسـتـمـنـد و يـا نـهـى از بـخـل و اسـراف ، هـمه به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است .

تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه نـهـى از تـبـذيـر بـعـد از دسـتور به اداى حق خـويـشـاونـدان و مـسـتـمـنـد و ابـن سـبـيـل اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـبادا تحت تاثير عواطف خـويـشـاونـدى و يـا عـاطـفـه نـوعـدوسـتـى در مـقـابـل مـسـكـيـن و ابـن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است .

منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟

كلمه «ذى القربى» همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .

1-  بـعـضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است .
2- بـعـضـى ديـگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خمس غنائم و سـايـر اشـيـائى كـه خـمـس بـه آن تـعـلق مـى گـيـرد و بـطـور كـلى حـقـوقشان در بيت المال .

لذا در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فاطمه (عليهاالسلام ) را خواند و سرزمين فدك را به او بخشيد.

 در حـديـثـى كـه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم (لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطى رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـاطـمـه فـدكـا: (هنگامى كه آيه و آت ذا القربى حقه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرزمين فدك را به فاطمه (عليهاالسلام ) داد

2- بلاى اسراف و تبذير بـدون شـك ، نـعـمـتـهـا و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش كافى است ، اما به يك شـرط و آن ايـنـكـه بـيـهـوده بـه هـدر داده نـشـونـد، بـلكـه بـه صـورت صـحـيـح و مـعـقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد. و چه بـسـا اسـراف و تـبـذيـر در مـنـطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد. آن روز كـه ارقـام و آمـار، هـمـچـون امـروز دسـت انـسـانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره گيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد.
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است :

در جائى مى گويد: اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد) و لاتسرفوا انه لا يحب المسرفين) (انعام - 141 - اعراف31).

 در مـورد ديـگـر مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد) و ان المسرفين هم اصحاب النار (غافر - 43

و از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند) و لا تطيعوا امر المسرفين) (شعراء - 151)

 و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين (ذاريات - 34)

و اسـراف را يـك بـرنـامـه فـرعـونـى قـلمـداد مـى كـنـد (و ان فـرعـون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين) (يونس - 83)

و مـسـرفـان دروغـگـو را مـحروم از هدايت الهى مى شمرد (ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ((غافر - 28)

 و سـرانـجـام سـرنـوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين (انبياء -9)

و هـمـانـگـونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى شمرد.

اسـراف بـه معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود.

از خـود آيـات قـرآن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود، اسـراف نـقـطـه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد :(و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما( :كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند و نـه سـخـتـگـيـرى و بـخـل مـى ورزنـد بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـد اعتدال و ميانه را مى گيرند (فرقان - 67)

3- فرق ميان اسراف و تبذير در ايـنـكـه مـيـان اسـراف و تـبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نـديـده ايـم ، ولى بـا در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتى ايـن دو در مـقـابـل هـم قـرار گـيـرنـد «اسـراف» بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد اعـتـدال ، بـى آنـكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تـهـيـه كـنـيـم كـه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اينجا از حد گذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است .

امـا «تـبـذيـر» و ريـخـت و پـاش آنـسـت كـه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى از جـاهـلان مـى كـنـنـد و بـه آن افـتـخـار مى نمايند، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم و اتلاف كنيم .

ولى نـاگـفـتـه نـماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند.

 عـلى (عـليـه السـلام ) طـبـق آنـچـه در نـهـج البـلاغـه نـقل شده مى فرمايد: (الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فـى الدنـيـا و يـضـعـه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله :(آگاه باشيد مـال را در غـيـر مـورد اسـتـحـقـاق صـرف كـردن ، تـبـذيـر و اسـراف اسـت ، مـمـكـن اسـت اين عـمـل انـسـان را در دنـيـا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.

گـنـاه بـزرگ ديـگـرى که از اخلاق به دور است مـسـاله زنـا و عـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت که مـى گـويد: نـزديـك زنـا نـشـويـد چـرا كـه عـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا)

 در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .

الف-  نمى گويد زنا نكنيد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـن عـمـل شـرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عـمـل نـهـفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و فيلمهاى آلوده وشريات فاسد و كانونهاى فساد هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان خالى و تنها (عامل وسوسه انگيز ديگرى است .

بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان ، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـى دليـل طـرفـيـن در ايـن زمينه ، همه از عوامل قرب به زنا است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است .

ب - جـمـله )انـه كـان فـاحـشـة) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.

 ج - جـمـله )سـاء سـبـيـلا) (راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.

 فلسفه تحريم زنا

1- پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت ، بـلكـه مـوجـب حـمـايـت كـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را كـه در تـمـام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.

 خـلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كـه بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـار تزلزل مى گردد.

 بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه در چـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن .

از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد مـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همه ابعاد، تبديل مى گردد.

 2- ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان اسـت ، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـع داخـل مـحـله هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3- تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـن عـمـل بـاعـث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثـار آن امـروز فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند.

 4- ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـع نسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند، و اصـولا وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـه اعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.

 و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بـى پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازه مـحـصـول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز!
5- نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكه اشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى در هـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود:

 فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة :

فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع الفناء و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار :

در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است :

امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.

و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است.

 آيـات بعد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آن نـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار (و لا تمش فى الارض مرحا)

چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد

) انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا(

 اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تو اگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى .

هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.

 آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره ، چـيـز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!.

جـالب تـوجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است.

 و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش.

 بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات در اعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .

 ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن  اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

 چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .

على (عليه السلام ) در خطبه (همام) ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع : (آنها متواضع راه مى روند، نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است .

آیه 80 سوره اسرا (و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) صادقانه وارد كن ، و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده .)

يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى گـيـرد در این آیه به آن اشـاره می شود:

بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده )و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق(
هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامهاى را جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،

خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد.

 گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سـازنـد، از جـمـله ورود بـه مـديـنـه و خـروج از آن بـه مـكـه ، يـا دخـول در قـبـر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه تـعـبـيـر جـامـع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه .

در حـقـيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد.

آیه 28 سوره کهف (بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است .)

مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، و در حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر، صهيب ، و خباب و مانند آنها مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى آنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود ما نزد تو خواهيم آمد، در مـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست !

در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است .

و بـه دنـبـال نـزول آيـات، پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جستجوى اين گروه بـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مـشـغول بودند، يافت ، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد (كه بـا امـثـال شـمـا بـاشـم  (آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است )معكم المحيا و معكم الممات (!

پاكدلان پابرهنه!

از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند

آیات اخلاقی که توانستم از سوره کهف در جزء 15 در بیارم را در ذیل خواهیم خواند و منظورش این است که خداوند هر چه به شما می دهد به راحتی هم می تواند بگیرد پس به آنچه خدا به شما داده راضی باشید و به آن مغرور نشوید و آنچه را که از دست می دهید ناراحت نشوید چون خداوند بهتر از خودتان صلاح شما را می خواهد .

آیه 40 سوره کهف: شـايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده اى از آسمان بـر بـاغ تـو فـرو فـرسـتـد، آنـچـنـانـكـه آنـرا بـه زمـيـن به گـيـاه لغـزنـده اى تبديل كند!

آیه 41 سوره کهف: و يـا آب آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رود، آنچنانكه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى !

کفران نعمت باعث از بین رفتن آن خواهد شد

خـدا مى تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد (فعسى ربى ان يؤ تين خيرا من جنتك)  نـه تـنـهـا بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه خداوند صاعقه اى از آسمان بر باغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزنده اى تبديل كند (و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا( يـا بـه زمـيـن فـرمـان دهـد تـكـانـى بخوردو اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو بـرود، آنـچـنـان كـه هـرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى ( او يصبح ماؤ ها غورا فلن تستطيع له طلبا)

تشکر از اینکه وقت گذاشتید و این مقاله را مطالعه فرمودید.

التماس دعا

کد مطلب: 19026