ببخشید ولی باید بگم!
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۷ تير ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۴۵
وبلاگ موسسه سبحان خاش نوشت:
ای برادر ای پدر داری خبر؟ از خدا و از رسول و حـکمِ شرع ؟
هر دو چشمت را تو محکم بسته ای یا که انگاری تو خواب و خسته ای!
مادر و دختر چه کارهها می کنند لطمه بر نسل و نژادها می زنند
ابرو از کار خدا برداشتنی جای او کردی پَتو و کاشتنی
با کرم ها رنگ و روغن می کند پوست مشکی را او روشن می کند
با دوصد نقش و نگار او بر دهن با چه لحن نازکی گوید سخن
پشت چشمان رنگ آبی می زند بر نمایش او نقابی میزند!
جای چادر می کند شالی به سر موی او پیدا ز دور چون دم خر
کرد لباس تنگ و چسپان بر تنش تا که زیر ناف شد پیراهنش!
پس لباس تنگ چسپید بر تنش صد نگین و پرپرک بر دامنش!
دامنت را کله قندی دوخته ای آتشی بر قبر خود افروخته ای!
دامنش را رنگ و با رنگ چین کرد قبر خود با صد عذاب تزئیین کرد
دوخته ای اندامی آستین تا بغل یاد مرگ خود بیفتو حداقل
دوخته ای شلواری بدریخت و گشاد سرزمین پاک پر شد از فساد
چون لباس نازکی پوشیده شد تار موی در بدن بود دیده شد
هر جوانی بیند و شیدا شود هم لباس زیر او پیدا شود!
از خدا و روز محشر کن حذر بی حجابی در حضور صد نفر
هست و خوشحال با سواد است دخترش بی شعور است خاک عالم بر سرش
هست و دانشجو او دارد کلاس هر چی دوست دارد، بپوشد او لباس
هست با فرهنگ و آزادی کند با سواد است دخترم شادی کند
تو نگیر با مرد نامحرم تماس در قیامت دست خالی آس و پاس
منتنظر باش، از او بابا بی شعور روز محشر پیش مولا در حضور
شوهرش پست و برادر بی حیا مجرمی هر دو به دنبالش بیا
آن یکی شد بر هر سه تا رهنمون پشت سر هم در جهنم واژگون
هر سه تا سوختند به جرم یک نفر چون که قانون خدا بود پشت سر
همچنین نامرد و پست بودی زجا صد قلم آرایش و بازار کجا؟
خود، عروسک خانمت را کرده ای! توی بازار بر فروش آورده ای؟
چادرش نازک بدون روسری بر سرش ریخته چقدر رنگ و زری
چون یقه باز است، نمایان سینه اش مرد نامحرم شده آینه اش
بوی عطرش پخش و در بازار شد بر همه پیرو جوان آزار شد
چون صدای کفشش آید تِک تِکی مرد نامحرم شمارد یک یکی!
ای خدایا من ندارم خواب شب خواهرانم بی حجابند در مطب
دست منشی یا رئیس دفتری چادرت حتماً بپوش با روسری
گر نشی از بند شیطانی خلاص در قیامت میشوی حتماً قصاص
تو نشو تنها به ماشینی سوار می کند لعنت تو را پروردگار
تو نکن با نامحرم صحبت زیاد چون که شیطان در وسط آورد فساد
هر کجا رفتی به آرامی برو با حجاب و رسم اسلامی برو
گر کلاس اولی یا آخری چادر مشکی بپوش با روسری
توی دانشگاه و جمع های بزرگ خوب مواظب باش زیاد است بچه گرگ
از پلنگ و شیر جنگل بدترند آبرویت را به یغما می برند
با توام خواهرنصحیت گوش کن گوشی همراه را خاموش کن
او پیامک می فرستد بر موبایل در دل شیطانی اش دارد خیال
با پیامک ها تو را راضی کند با آبرو و حیثیتت بازی کند
در مسلمانان بی حجابی عام شد آن پدر با شخصیت، بدنام شد
با دل و جان از شما رنجیده ام خواهران را چون عروسک دیده ام
من نمی دانم زبان خواهران گفت و گوی را گذارم در میان
بر حجاب من چاره ای پیدا کنم داد و فریاد، یک کمی غوغا کنم
گر مسلمانی نصحیت کن قبول با حیا باشی چو اولاد رسول
اسم من زهرا گذاشته مادرم همچو زهرا زندگی کن دخترم
با حیا باش و در عالم شاد باش در بهشت زاکرین آزاد باش
من ندارم قصد وکینه با کسی بر بهشت و جهنم آدرسی
من که گفتم گردنم آزاد شد هر مسلمانی زاین پند شاد شد
ای برادر ای پدر داری خبر؟ از خدا و از رسول و حـکمِ شرع ؟
هر دو چشمت را تو محکم بسته ای یا که انگاری تو خواب و خسته ای!
مادر و دختر چه کارهها می کنند لطمه بر نسل و نژادها می زنند
ابرو از کار خدا برداشتنی جای او کردی پَتو و کاشتنی
با کرم ها رنگ و روغن می کند پوست مشکی را او روشن می کند
با دوصد نقش و نگار او بر دهن با چه لحن نازکی گوید سخن
پشت چشمان رنگ آبی می زند بر نمایش او نقابی میزند!
جای چادر می کند شالی به سر موی او پیدا ز دور چون دم خر
کرد لباس تنگ و چسپان بر تنش تا که زیر ناف شد پیراهنش!
پس لباس تنگ چسپید بر تنش صد نگین و پرپرک بر دامنش!
دامنت را کله قندی دوخته ای آتشی بر قبر خود افروخته ای!
دامنش را رنگ و با رنگ چین کرد قبر خود با صد عذاب تزئیین کرد
دوخته ای اندامی آستین تا بغل یاد مرگ خود بیفتو حداقل
دوخته ای شلواری بدریخت و گشاد سرزمین پاک پر شد از فساد
چون لباس نازکی پوشیده شد تار موی در بدن بود دیده شد
هر جوانی بیند و شیدا شود هم لباس زیر او پیدا شود!
از خدا و روز محشر کن حذر بی حجابی در حضور صد نفر
هست و خوشحال با سواد است دخترش بی شعور است خاک عالم بر سرش
هست و دانشجو او دارد کلاس هر چی دوست دارد، بپوشد او لباس
هست با فرهنگ و آزادی کند با سواد است دخترم شادی کند
تو نگیر با مرد نامحرم تماس در قیامت دست خالی آس و پاس
منتنظر باش، از او بابا بی شعور روز محشر پیش مولا در حضور
شوهرش پست و برادر بی حیا مجرمی هر دو به دنبالش بیا
آن یکی شد بر هر سه تا رهنمون پشت سر هم در جهنم واژگون
هر سه تا سوختند به جرم یک نفر چون که قانون خدا بود پشت سر
همچنین نامرد و پست بودی زجا صد قلم آرایش و بازار کجا؟
خود، عروسک خانمت را کرده ای! توی بازار بر فروش آورده ای؟
چادرش نازک بدون روسری بر سرش ریخته چقدر رنگ و زری
چون یقه باز است، نمایان سینه اش مرد نامحرم شده آینه اش
بوی عطرش پخش و در بازار شد بر همه پیرو جوان آزار شد
چون صدای کفشش آید تِک تِکی مرد نامحرم شمارد یک یکی!
ای خدایا من ندارم خواب شب خواهرانم بی حجابند در مطب
دست منشی یا رئیس دفتری چادرت حتماً بپوش با روسری
گر نشی از بند شیطانی خلاص در قیامت میشوی حتماً قصاص
تو نشو تنها به ماشینی سوار می کند لعنت تو را پروردگار
تو نکن با نامحرم صحبت زیاد چون که شیطان در وسط آورد فساد
هر کجا رفتی به آرامی برو با حجاب و رسم اسلامی برو
گر کلاس اولی یا آخری چادر مشکی بپوش با روسری
توی دانشگاه و جمع های بزرگ خوب مواظب باش زیاد است بچه گرگ
از پلنگ و شیر جنگل بدترند آبرویت را به یغما می برند
با توام خواهرنصحیت گوش کن گوشی همراه را خاموش کن
او پیامک می فرستد بر موبایل در دل شیطانی اش دارد خیال
با پیامک ها تو را راضی کند با آبرو و حیثیتت بازی کند
در مسلمانان بی حجابی عام شد آن پدر با شخصیت، بدنام شد
با دل و جان از شما رنجیده ام خواهران را چون عروسک دیده ام
من نمی دانم زبان خواهران گفت و گوی را گذارم در میان
بر حجاب من چاره ای پیدا کنم داد و فریاد، یک کمی غوغا کنم
گر مسلمانی نصحیت کن قبول با حیا باشی چو اولاد رسول
اسم من زهرا گذاشته مادرم همچو زهرا زندگی کن دخترم
با حیا باش و در عالم شاد باش در بهشت زاکرین آزاد باش
من ندارم قصد وکینه با کسی بر بهشت و جهنم آدرسی
من که گفتم گردنم آزاد شد هر مسلمانی زاین پند شاد شد
