از چه بنویسم که نخندی؟!
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۰۰
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ مسیر دوست نوشت:

گفتم از دردهایم بنویسم ؟خندید

گفتم از دردهایم بنویسم ؟خندید

گفتم از بی وفایی دوستان بنویسیم؟خندید

گفتم از دلتنگی بنویسم؟خندید

گفتم از بغضی که گاه و بیگاه سراغم میاید بنویسم؟خندید

گفتم از تعصبات و توقعات دوستان بنویسم ؟خندید

گفتم از پشته پا زدن به رفاقت بنویسم ؟خندید

گفتم از درد و دل کردن با دوستانی بنویسم که اگر جای "شما" بگویم "تو" اخم میکنند؟خندید

گفتم از درد و دل کردن با دوستانی که مثل نماز بی توجه چشمشان به من و حواسشان جای دیگریست بنویسم ؟خندید

گفتم از دوستانی که خدمات کوچک خود را بزرگ و خدمات بزرگ دیگران را کوچک میشمارند بنویسم؟خندید

گفتم از غروری که دوستان، پشت پرده اسلام مخفی کرده اند و به پای دین میگذارند بنویسم/ خندید

گفتم از دوستانی بنویسم که حمایت ما را از بزرگان به پای تعصب بیجا میگذارند؟خندید

گفتم از دوستانی که قهر و آشتی کردنشان را پای حضور یا عدم حضور در یک محفل مستحب میگذراند بنویسم ؟خندید

گفتم از دوستانی که ما را گاها "الاغ" نیز صدا میزنند ولی ما، با اسم کوچک نمیتوانیم صدایشان بزنیم بنویسم ؟

خندید  گفتم از دوستانی که مکروه دیگران را حرام و حرام خود را مستحب میدانند بنویسم ؟خندید

گفتم از دوستانی که همه چیز ما را میدانند و ما فقط نام و نام خانوداگیشان را بلدیم بنویسم ؟خندید

گفتم از دوستانی بنویسم که خود را بیش از چیزی که هستن بزرگ میدانند؟خندید

گفتم از اعتماد بیجا و سادگی خودم بنویسم؟ خندید  گفتم نکند شما هم ما را گرفتی؟خندید

گفتم از چه بنویسم که نخندی؟! خندید و گفت:  از من بنویس...  از من بنویس که بهترین درمان کننده دردهایم

انتهای پیام/
کد مطلب: 671