ظهر پاییزی دخترونه
تاریخ انتشار : جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۲۱
Share/Save/Bookmark
 
وبگاه "حریم آسمانی" نوشت:
یروز ظهر پاییزی با دوست صمیمیم قراره خرید لباس زمستونی داشتیم. با لبه ی چادرم حسابی رومو گرفته بودم و احساس رضایت و آرامش داشتم تو راهه پیدا کردن محل قرارمون از پیاده رویی رد می شدم که بدجوری با کنده کاری خراب شده بود و با دقت قدمامو بر می داشتم و نگاهم رو به زمین بود. درین حین خانم مسنی (با مانتوی نامناسبو روسری شیشه ای وو..)از کنارم رد می شد که همونجا کنارم وایساد . برگشتم ببینم اگه سوالی .کمکی بخاد بی اعتنایی نکرده باشم . تا اومدم برگردم .دیدم داره با صدای بسیار بلندی( 10 سانتی گوش بنده )داد می زنه : دختر میفتی زمییییییییییییییین .!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چشمتون روزه بد نبینه. تمام شنوایی گوش چپم از بین رفته بود! یک لحظه بخودم اومدم دیدم اصلا ارزش نداره حتی نگاهش کنم سرمو انداختم پایین و با دلی شکسته که واسه چی انقدرعصبانی هستی خانوم مثلا محترم؟ این همه بغض تو صداتون واسه چی باید تو گوش بنده خالی بشه؟ ینی من نمی بینم جلوی راهمو؟ ینی شما نگران افتادن بنده هستید؟ به چه حقی سره دختر مردم داد می زنی ؟ بغض چند سال رو توی گوش بنده خالی کردی؟ این همه فریادتون آخه واسه چیه؟ مگه حده پوشیدگی رو شما تایین می کنید؟ بگزریم...... شوکه شده بودم .گوشم نمی شنید .تعادلم رو از دست داده بودم بسختی قدم بر می داشتم بدوروبرم نگاه کردم از پیر زن فاصله گرفته بودم. بغضم گرفته بود ... دیدم چند زن دورو برم با ظاهری واقعا زننده دارن با تعجب بهم نگاه می کنن مردی با عصبانیتی پر از تنفر بهم خیره شده بود!!!! بی اعتنا به نگاه هاشون و جملات طعنه آمیزشون براهم ادامه دادم . تازه یادم افتاد بعد چند وقت مثلا اومدم بیرون .تو هوای شادو دخترونه ی خودمو دوستم .
کد مطلب: 12249