طنین الله‌اکبر در فضای خوابگاه دانشجویی
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۱۵
Share/Save/Bookmark
 
وبگاه "نقطه رهایی" نوشت:
الله اکبر، خود لغتش همه تاریخ را کفایت است...


 

سال 86، دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان

سال قبل به اتفاق بهزاد و سید مهدی کلی برای دانشگاه تصمیم گرفته بودیم که حالا فرصت اجرایشان بود، الآن که برمیگردم به عقب، با خودم می اندیشم که ما هم در جای خود دیوونه بودیم ...

سال85 فضای دانشگاه برای بچه های بسیجی یخ زده بود، اوایل جرأت نفس کشیدن هم نداشتیم کم کم فضا تغییر کرد، شاید به خاطر وحدت و حضور بچه های بسیجی، شاید هم برای حجم بالای ارتباطات دانشجویی دوستان ما.

البته همیشه اینطور نبود، شاید اولین حضور میدانی ما دهه فجر سال 1386 بود، برای کل دهه برنامه داشتیم و برای آن لحظه خاص، از قبل تراکت هایی را اتاق به اتاق توزیع کرده بودیم، مراسم از ساعت 20 و چهل و پبج دقیقه 21 بهمن شروع شده بود، مراسمی بدون تکلف، بدون جایگاه، بدون پذیرایی، بدون حتی پوشش رسمی دانشجویی. یکی از بچه ها مأمور شده بود تا از سیستم صوتی خوابگاه موسیقی انقلاب و دهه فجر پخش کند(البته این کار در طول دهه هم انجام می شد) به علاوه می بایست شروع مراسم را اعلام می کرد، مراسم عبارت بود از تجمع مقابل نمازخانه خوابگاه1،تجمعی به بهانه شب تکبیر و وحدت مسلمین، شروع مراسم 10-12 نفری از بچه های با دل و جرأت خودمون بیشتر نبودیم، دل و جرأت نیاز بود چون هر احتمالی می شد داد، از شنیدن فحش و ناسزا گرفته تا پرت شدن چوب و کفش و ته مونده غذا و....

ساعت به 9 شب که رسید و صدای الله اکبر از رادیو بلند شد، دسته ما هم که حالا به 20 نفر رسیده بود شروع کرد به تکبیر گفتن و کمی بعد تصمیم گرفته شد که این تکبیر با راه رفتن ادامه پیدا کند، به راه افتادیم خوابگاه به خوابگاه از 1 به 2 از 2 به 3 از 3 به 4 مقابل همه ساختمان ها ایستادیم به تکبیر گفتن، شاید بیشتر از 5 دقیقه فقط تکبیر می گفتیم. فضای پشت خوابگاه 3 و مقابل 4 ترسناک ترین قسمت بود که الحمدلله همه چی خوب پیش رفت اگرچه اوایل دو سه تا شاید هم بیشتر از بچه ها، که ازشون انتظار هم می رفت شروع کردند به ساز و  دهل و پشت تشت قابلمه کوبیدن و گاهی هم سوت زدن ولی بعد که صدای تکبیر از اتاق ها و بالکن ها هم بلند شد و از طرفی جمع خیابانی ما هم از 100 گذشته بود صداها یکی یکی به زوال رفت، دقایقی بعد برگشتیم سمت خوابگاه 2 همان جایی که می شد مراسم را خاتمه داد، به خاطر پله هایی که میشد نقش یک جایگاه بازی کنند و میدان خالی مقابلش که محل دور زدن سرویس ها بود. برگشتیم مقابل خوابگاه 2 و حاج احمد بیانیه ما را که البته هنوز نوشته شده نبود تقریر نمود(سخنرانی کرد) و مراسم کوتاه اما دلنشین ما تمام شد، مراسم شاید نیم ساعت هم طول نکشید ولی تا مدت ها از آن صحبت بود.



پ.ن :

+ صبح فردای اون روز پای ما هم به حراست دانشگاه باز شد...

+ یکی چند نفر از بچه ها هم از سقف ساختمان های 3-4 طبقه بالا رفته بودند و آنجا تکبیر میگفتند و با نور افشانی جزئی(فشفشه و ترقه های دستی) واسه خودشان حالی می کردند.

+ این خاطره در طی سالهای بعد، هرسال به دلیلی عملی نشد ولی سرمای هوای بسیج دانشجویی ما دیگه شکسته بود

+ آن سال ارتباط گیری ما سه نفر (من، بهزاد و سید مهدی) مثال زدنی شده بود، هریک با بخشی از دانشگاه (بخصوص خوابگاه) ارتباط برقرار کرده بودیم، یه جورایی انگشت نما بودیم، حتی با کارکنان، کارمندان و خدمه هم سلام و علیکی داشتیم و جالب اینکه هرگز هرگز هرگز به جز برای اهداف بسیج از این ارتباط استفاده نکرده، شاید این خالص ترین کارهای ما بود . . .


 
کد مطلب: 12114