بیگناه
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۲۸
Share/Save/Bookmark
 
قلم تو به نقل از وبلاگ " تنگنا " نوشت :

یکی از پادشاهان را مرضی حاصل شدکه اطباء از درمان او عاجز ماندند.

عده ای از حکما ی یونان براین نظر دادند که داروی او زهره ادمی موصوف به چند صفت خاص است.

پسر دهقانی را با همان مشخصات یافتندوپدر و مادرش را فراخواندند.

در اثر فقر زیاد و طمع به مبلغی فرزندشان را فرو ختندتا قربانی پادشاه شودو حاکم شهر هم فرمان داد ریختن خون یک رعیت برای سلامتی پادشاه جایز است.

وقتی جلاد پسرک را سوی مقتل میبردسری به اسمان بلند کرد و تبسمی زد.

پادشاه شاهد ماجرا بود و پرسید .اکنون چه وقت تبسم است؟

جواب داد.

ناز فرزندان بر پدر و مادر استو دعوی او پیش قاضی برندو داد او از پادشاه خواهند.اما اکنون پدر و مادرم برای مال دنیا مرا به تیغ جلاد سپرده اندو من جز خداوند کسی را روی کره خاکی دادرس نمیبینم .از این روی به درگاه او تبسم میکنم و چون او راضی است به او لبیک می گویم.

پادشاه از این سخن برآشفت و در فکر فرو رفت ،اشک در چشمانش حلقه زد وگفت:

اگر من هلاک شوم بهتراز این است که خون بی پناه بیگناهی را بریزم .پسرک را رها کردو دست و پایش بوسید و نعمت بی حد دادو گویند در همان هفته شفا یافت.
کد مطلب: 10413