بیان یک نکته با طنز
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۲۱
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ تقریرات نوشت:
مردی الاغی داشت و آن را گم کرد ، گشت و آن را در باغ ها و کوچه باغ های روستاپیدا نکرد. ده مرد، مسجدی داشت و مردم در آن جمع بودند، وقتی واعظ  منبر می رفت همه آن جا جمع می شدند و به حرف های واعظ ده ،گوش می دادند، به فکرش آمد به درمسجد برود و از مردم ده کمک بگیرد ،درِ مسجد رفت  و دست ها را برگوش نهاد و با صدای بلندبه واعظ گفت :

اهای واعظ من واجب العرض هستم

واعظ گفت : بفرمایید.

مرد گفت : الاغی داشتم و گوشش سفید و دمش سیاه بود . حالا گم شده و همه جا را به دنبال اوگشتم و پیدا نکردم ، اهل روستا همه اینجا جمعند و از آنها بپرس که از الاغ من خبری دارند؟!

واعظ گفت : پدر جان ؛همان جا بنشین و الان الاغت را پیدا می کنم.

واعظ رو کرد به مردم و گفت : ای مردم تو را به خدا ؛ از بین شما چه کسی تا به حال عاشق نشده است ( نه عشق مجازی و نه عشق حقیقی) ؟

یک نفر بین مردم روستا دستش را بلند و گفت : من تا به حال ،عاشق نشده ام.

واعظ برای اطمینان  از آن مرد پرسید : تا حالاهیچ عشق مجازی یا حقیقی در وجود تو پیدا نشده است ؟

مرد گفت: نخیر

واعظ  رو به مردالاغ گم کرده ،گفت ؛ بیا الاغ تو همین است ! دستش را بگیر و ببر.

علم رسمی ،سر به سر،قیل است و قال             نه از او کیفیتی حاصل نه حـــال

علــــم نبود، غیر علــــــــــــم عاشقــــــی              ما بقی تلبیس ابلیس شــــقی

کل مـــن لم یعشق الوجه الحســـــــــــن              قـــــــرب الرّجل الیــــه و الرِّسن

یعنی آن کس را که نبود علـــــــــــم یــار              بهر او پـــالان افسار ی بـــــــــیار



انتهای پیام/
کد مطلب: 1863