ﭘﯿﮑﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۲۸
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ سیستان نگاه نوشت :

شهید شیرعلی خواجه در سال ۱۳۴۱ در روستای حجت آباد در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.
قبل از تحصیلات به فراگیری قرآن پرداخت و تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. ولی به دلیل فقر شدید مالی خانواده از ادامه تحصیل بازماند و به بازار کار روی آورد با لیاقت و پشتکاری که داشت، در حرفه سیمان کاری استاد کار شد و به دلیل عشق و علاقه فراوانی که به نظام جمهوری اسلامی داشت، در سال ۱۳۶۴به استخدام ارتش آمد، و هم دوش دیگر ارتشیان غیور و پرتوان در سال ۱۳۶۵ به میادین نبرد حق علیه باطل شتافت.
سرانجام این غیورمرد، پس از نه ماه حضور در جبهه در تاریخ ۱۱/۸/۱۳۶۵ هنگام عزیمت به دیار خویش، بر اثر سانحه سقوط هواپیمای سی- ۱۳۰ ارتش در سن ۲۴ سالگی در اطراف زاهدان به فیض شهادت نایل آمد.
شهید شیرعلی خواجه

قسمتی ار وصیت نامه ایشان:
هنگامی که فکر می کنم سرباز اسلام هستم و از اسلام دفاع می کنم، احساس غرور می کنم، در کنار ما دشمن بعثی برای نابودی کشور و اسلام ناب محمدی چشم دوخته است، ترجیح می دهم خانواده ام را فراموش کنم و تا آخرین لحظه بجنگم. به امید پیروزی حق علیه باطل.
برگرفته شده از کتاب کبوتران بهشتی جلد ۴، صفحه:۱۰۹

آخرین بوسه برادر؛
ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﯿﻢ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻟﺮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﮐﺮﺩ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ . ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ.

…ﺧﺒﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻼ‌ﻧﯽ … ﺯﺍﺑﻞ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ . ﮔﻔﺘﻢ
ﭼﺮﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺸﺐ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺳﻘﻮﻁ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ . ﺩﻟﻢ ﻣﺜﻞ ﺁﻭﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﺮاﺩﺭﻡ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺯﺍﺑﻞ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺳﻤﺶ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﺷﻬﺪﺍ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﮑﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺩﻩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﻣﻦ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺿﻌﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ‌ ﻗﻮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ . ﺣﺎﻻ‌ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺭﺩ …

ﺭﺍﻭﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﯿﺮﻋﻠﯽ ﺧﻮﺍﺟﻪ
کد مطلب: 10603