وبلاگ "
آخرالزمان انتظار مهدویت" نوشت:
برای رهایی ..
من هم به نام "
مهدی " رها شدم ..
این روزهای زمین..
هوا گرم و سوزان است :
شنیده ام روزی جهنم " نَفَس " کشیدن برایش تنگ شد و
از خداوند اجازه گرفت تا نفسی تازه کند ... و :
به اذن الهی یک دم " نفس " را جابجا کرد و :
یک نفسِ ج
هنم شد این تابستانِ سوزانِ زمین ...
همین چند روز قبل بود در خیابان زیر نفس آتشین جهنم
قدم میزدم :
صورتم سوخت ، دستم سوخت : اما ..
من هم شیعه ی علی ام مولاجان : سر به آسمان بلند کردم
و رو به خداوند مهربانم عرضه داشتم :
من جمل
ه های عاشقانه ام را به زبان علی برایت می خوانم
که بر سر تنور پیرزنی ایستاد و گفت :
بسوز تا بدانی آتش جهنم چگونه است !
رو به آسمان کردم مهدی جان :
به صورتم گفتم بسوز تا بِدانی "با مهدی" بودن و
به خاطر عشق عا
شقی کردن و بر ارزش ها ماندن یعنی چه ؟
گفتم بسوز تا بدانی فردا بر سر پل
صراط : برای هر نگاهی و
هر دلی که می بری : باید سالیان سال : صبر کنی ..
گفتم بسوز امروز زمین را بخاطر "با
مهدی " بودن و در نگاه غیرِ مهدی نبودن بسوز : هم به سوز عشق بسوز و هم به نفس های گرم جهنم ..
عاشق که شدم : سنت من برای "با
مهدی" بودن : شد سوختن اما سوزی زیبا لبریز از لذت ، سرشار از عشق ...
مهدی جان دوستتدارم : که ت
و در این غوغای بازار گرم تن فروشان زمین : برای نگاه من نادیده مانده ای و
من هم مانده ام در شوق دیداری عاشقانه ...
باشد : بمان ، پنهان بمان عشق من : تا نگاه من هم مانند این دلبران زمینی لایق دیدارِ معشوقی دلربا شود و من هم ترا
بی پرده ببینم ..
فقط ...
فقط از زمین ترا می خواهم و عاشقانه هایت را ..
مرا هم از زمی
ن دور کن : میدانی مولاجان
، از هر خیابان و کو
چه ای که عبور می کنم :
به ناچار برای بی گناهی : سر خم می کنم و می گذرم ..اما گاهی هم دلم در هوای داشتنت : پر میزند :
این دل
این دیده این عشق : ترا می خواهد ..
نمی آیی ؟
انتهای پیام/